افکند درجان خدای بی نیاز
یاد خود شرط دلآرام است وناز
تاشود آن دیده روشن ازحضور
خدمت ساقی سکوت آرد نماز
(خادم)
از روزن خورشید درباره هستی شناسی«ذکر»(بخش اول)
ویلیام چیتیک
علیرضا رضایت
ذکر به مثابه زبان دل،معنادارترین گونه تَعامل انسان با خداست که همواره مدِّ نظر عرفا و متصوفه بوده است.در نظر اهل عرفان و تصوف،ذکر به عنوان دیالوگ، عامل شناخت انسان از خود و خداست. این واژه به معنای«به یاد خدا بودن»، صرفا زبانی نیست؛از این روست که در نظر اهل سلوک،بعضا سکوت نیز سرشار از ذکر است.ذکر نشانه است؛نشانه تعالی و لیاقت موهوبی انسان؛لیاقتی که آدمی میتواند به واسطه آن مخاطب خدا قرار گیرد.در یک کلام،ذکر بازکردن دریچه وصل برای نشستن در حضور بینهایت و شنیدن کلام محبوب است.به تعبیر قرآنی:«فاذکرونی اذکر کم».
این مقاله گذری دارد بر هستی شناسی این مفهوم با مراجعه به آیات،احادیث و آثار ابن عربی.
بگذارید کلام را با حدیثی از پیامبر اسلام(ص) آغاز کنم که به اختصار بیانگر برداشت اساسی اسلام از انسان و جهان است؛«الدنیا ملعونه، ملعون مافیها الا ذکر اللّه».به منظور بیان پاره ای از معانی نظری و علمی«ذکر اللّه»،ابتدا مروری داریم بر مفهوم ذکر در قرآن و سپس برخی تعالیم ابن عربی[در این خصوص]را بررسی می کنیم.سنت اسلامی ریشه در علم دارد.این ریشه دار بودن به آشکارترین وجه ممکن در نخستین شهادت این دین(لا اله الا اللّه) متجلی است.این عبارت، مظهر اولین اصل از اصول دین اسلام است؛توحید.اما حتی آنها که با تعالیم اسلام مأنوسند،بعضا فراموش می کنند که«توحید»هیچ ارتباطی به تاریخ ندارد چرا که توحید صرفا بیانگرنحوه هستی اشیاست.تلقی اندیشمندان مسلمان از توحید به مراتب پیچیده تر بوده است؛به اعتقاد آنها توحید،حقیقتی عام و پایدار است.انسان بودن یعنی دریافت شهودی داشتن از این حقیقت و هریک از 124 هزار پیامبری که خداوند فرستاده است؛حامل این حقیقت- که در واقع جوهر پیام او[-خداوند]راتشکیل می دهد- بودهاند.توحید صرف نظر از جهان،انسان یا هر چیز دیگر،بیانگر ذات حق است.اما با توجه به اینکه ما موجوداتی انسانی هستیم و جهانی داریم،سنت اسلام حقیقت دیگری را درنظرمی گیرد و آن،وضعیت انسانی است. سنت اسلام این وضعیت انسانی را در دو واژه «نسیان»و«غفلت»به طور خلاصه بیان می کند.گرچه افراد در باطن خود دریافتی شهودی از توحید دارند[با این حال]،لزوما نمیتوانند آن را در ذهن خود مجسم کنند(آن را با ذهن خود دریابند).هم چنین آنها نخواهند توانست توحید را از قوه به فعل درآورند یا به زبان بیاورند و تحقق بخشند.آنها در این راستا محتاج کمک پیامبرانند.این دیدگاه از طریق نبوت(دومین اصل از اصول دین)از بی زمانی به زمانبندی،از اطلاق به امکان و از خدا به تاریخ وارد میشود.
«یادآوری»الوهیتی که خداوند به مردم داده است،نخستین کارکرد انبیا به شمار می رود.قرآن هنگامی که از این «یادآوری کننده»سخن می گوید،واژه«ذکر» و مشتقات آن(ذکری،تذکیر،تذکره) را به کار می برد.افزون بر این،پاسخ انسان را به این«یادآوری کننده»با همین واژه توصیف می کند.«یادآوری کنند های»که از جانب خدا و به وسیله انبیاء می آید،سبب«یادآوری»از سوی انسان می شود.به کار بردن یک واژه برای حرکتی دو سویه -از خدا به انسان و از انسان به خدا-نمونه بارز دیدگاه توحید مدارانه قرآن است.در واقع،تنها یک نیروی محرک وجود دارد(حتی اگر این نیرو برای ما به صورت دو قوه متفاوت در نظر آید) و این نیرو فعل خداست که در خیر، حقیقت و جمال متجلی می شود.گذشته از این،قرآن نیز آشکارا بیان می کند که«ذکر» -پاسخ انسان به مذکر-صرفا به معنای تصدیق حقیقت توحید نیست؛خود این واژه نیز به معنای«یادآور شدن»است.از جانب انسان، ذکر،هم آگاهی از خدا و هم بیان این آگاهی با زبان-خواه با تکلم و خواه با سکوت-است.اگر«تذکر»اولین کارکرد انبیاء باشد،دومین کارکرد،تدوین تعالیمی است که به مردم این امکان را بدهد تا به گونه ای زندگی کنند که خدا از آنها راضی باشد.قرآن این تعالیم را هدایت(هُدی)مینامد. پیروی از انبیاء همان یادآوری خدا در نظر، عمل و کلام است.بنابراین،ذکر عبارت است از اینکه انسان در هر زمان،هر جا و مشغول انجام هر کاری که هست،همواره یاد خدا باشد.
تعبیر ابن عربی از این مسئله چنین است: «الحضور مع المذکور».اگر ما در نظر،عمل یا کلام خود از یاد خدا غافل شویم،آنطور که بایسته و شایسته است او را یاد نکرده ایم.قرآن و سنّت،معانی عملی ذکر را در واژه«عبادت»(به معنای پرستش، خدمت و بندگی)جمع بندی کرده اند.عبادت مهمترین تکلیف انسان است.خداوند در قرآن میفرماید:«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون1».به عبارت دیگر،خداوند انسانها را آفرید تا به یاد او باشند و خود را با حقیقتش هماهنگ سازند.آنها این کار را تنها از طریق فهم،ایمان،کلام و کردار درست میتوانند انجام دهند.ملاک«درستی»نیز میزان فهم، عمل ووجود فرد در محضر خداست.در محضر خدا بودن دقیقا همان«ذکر اللّه»است.
دین اسلام دواصل دارد2؛پس از توحید و نبوت،معاد است که عموما با مرگ و رستاخیز از آن بحث میشود.با توجه به اینکه مرگ سرانجام دامان همه را خواهد گرفت و به ناچار همه در پیشگاه خداوند حاضر خواهند شد، معاد را عمدتا«بازگشت اجباری»خوانده اند. اما متکلمان،فلاسفه و معنویت آموزان بیشتر بر«بازگشت اختیاری»تأکید دارند.مراد از بازگشت اختیاری آن است که شرایط وجود ما مستلزم آن باشد که آزادانه و بی درنگ بخواهیم به سوی خدا رجعت کنیم. این شرایط وجودی را خود حقیقت تعیین و تعریف می کند.این حقیقت اولا و بالذات خداست و ثانیا و بالعرض جهان و انسان است؛ البته جهان و انسانی که حقیقت خداوند را بر می نمایانند.برای آنها که چشم بصیرت دارند،هستی و صورت انسان،با همان طبیعت اصیل و همان بُعد وجودی خود،به خدا اشاره دارند و از طرفی تکرار نبوّتها و سلسله انبیا، هر عذر و بهانهای را برای عدم رؤیت و فراموشی از میان میبرد.به طور خلاصه،در اسلام مراد از وضعیت انسان آن است که شناخت صحیح از جهان و نفس انسان،مستلزم بازگشت آزادانه و مختارانه(موت اختیاری)به خداست.ما با یادآوری خداوند در هر مرتبه از وجود مان به سوی او باز میگردیم.ذکر خدا بدین معناست که توحید و اطلاق خداوند و حقیقت نا کرانمند را محور تفکر، گفتار و عمل خود قرار دهیم.ما این کار را با«عبادت»که پاسخی مناسب به توحید و نبوت است،انجام میدهیم.از این روست که قرآن،عبادت و توحید را دوبُعد اصلی هر سنت اصیل و معتبر میداند.خداوند در قرآن میفرماید:«و ما هیچ رسولی را به رسالت نفرستادیم جز آنکه به او وحی کردیم که به جز من خدایی نیست.تنها مرا به یکتایی بپرستید و بس3».
کتاب نفس
در خصوص طرق گوناگون ذکر گفتن -نه تنها در میان صوفیه بلکه در میان عامّه مسلمانان- مطلب بسیار است.اما هدف من در اینجا بازخوانی تعالیم اساسی اسلام در مورد هستی و نفس است.با این کار نه تنها خواهم گفت که چرا ذکر عملی متأملانه،ثمر بخش و سودمند است بلکه بیان خواهم کرد که چرا در واقع و نفس الامر،ما کار دیگری به جز ذکر نمیتوانیم انجام دهیم.با یک تحلیل دقیق متوجه میشویم که ذکر،کار خود خداست و در امتداد او کار خلق است.به رغم اینکه این مسئله را می فهیم،در عین حال قادر به درک وضعیت انسانی خود نیستیم یا نمیتوانیم ضمن برخورداری از آن بهره مندش باشیم. عدم بهره مندی از مزایای ذکر،جهان را برای ما زشت و نفرتانگیز خواهد کرد.هنگام رجعت اجباری مان به سوی خدا-آن زمان که سرانجام با اطمینان کامل درمی یابیم که جز ذکر و یاد خدا کاری نمی توانیم بکنیم- طعم میوه آن زشتی و نفرت را خواهیم چشید.هرکس که با قرآن آشنا باشد میداند که این کتاب با تفصیل و توضیح اسماء و اعمال خدا، از او سخن میگوید و در این فرایند،آنچنان خارق العاده پیش می رود تا ثابت و تأکید کند که این کتاب وحی و کلام خداست و بیان می کند که وحی به تمام انبیاء چیزی نیست مگر کلام خدا و خدا با انبیاء صحبت میکند تا ماهیت اشیاء را آشکار کند و پاسخ مناسب انسان را توضیح دهد.به علاوه این کتاب مکرراَ به ما میگوید که خدا جهان را با کلامش آفرید.درست همانگونه که قرآن و سایر متون مقدس،مجموعهای از آیات الهیاند، کل هستی نیز مجموعه گستردهای از آیات خداست.در واقع،خدا با نزول سه کتاب هستی را آفرید؛عالم،نفس انسان و کتاب؛و در هریک آیاتش را نازل نمود و کلامش را در آن نگاشت.
زمانی که درمییابیم کلام،حقیقت را تشکیل میدهد،خواهیم دید که وظیفه انسان همانا خواندن و فهمیدن آن چیزی است که نگاشته شده است.اینجاست که می توانیم از دستورات و تعالیمی که در متن کتاب،عالم و نفس عرضه شده پیروی کنیم.تفسیر قرآن-که مبنا و ثمره تمام علوم اسلامی است-همواره در بردارنده تفسیر همزمان عالم و نفس است.هر مسلمان با پذیرش قرآن به مثابه کلام خدا،مسئولیت فهم معنای این کلام را نیز پذیرفته است.ثمره این فهم به خود نفس باز میگردد.هر نفسی تنها به متن خود-قرآن-بلکه به دوکتاب دیگر یعنی عالم و نفس نیز پاسخ میدهد و نظر به اینکه این،خود نفس است که می خواند و می فهمد،کتاب نفس نقش بسیار مهمی در تعیین سرنوشت ما دارد.این مسئله به خوبی توضیح میدهد که چرا قرآن در بیان وقایع روز قیامت به ما میگوید که در آن روز به هر انسانی گفته میشود که «خود کتاب اعمالت را بخوان که تو تنها برای حساب خویش کافی هستی4».
پس هسته اصلی معرفت عبارت است از خواندن و شناخت نفس خویشتن.سراسر مسیر بازگشت آزادانه و اختیاری به سوی خدا عبارت است از آموختن نحوه تفسیر نفس از طریق فهم حکمت موجود در وحی و هستی. این بازگشت در روز رستاخیز به ثمر خواهد نشست.آنچه ما به مثابه انسان باید خواهان دانستن آن باشیم،این است که اکنون چه هستیم و زمانی که به ملاقات پروردگار نایل می شویم چه خواهیم بود.تمام علم باید در خدمت هدف این معرفت باشد.به گفته مولوی:
جان جمله علم ها این است این/ که بدانی من کیم در یوم دین5
فرد برای اینکه بداند اکنون کیست و فردا چه کسی خواهد شد،باید از رابطه اش با خدا آگاه شود؛خدایی که انسان را بر صورت خویش آفریده است.پُر واضح است که کلام خدا عالم را آفرید و در کتب مقدسش نزول کرد.همین کلام است که ویژگی متمایز انسان به شمار میرود؛انسانی که بر صورت خدا آفریده شده. کلام مذکور در سخن مذِّکر به صورت هدایت و نماز تجلی میکند و از این طریق است که انسان میتواند خاستگاه اش را به یاد آورد و عزم رجعت کند. به علاوه،همین کلام است که در روز قیامت به صراحت در کتاب نفس نگاشته میشود.بنابراین،وضعیت انسان مستلزم دانستن این نکته است که هرآنچه را ما ادراک می کنیم،به زبان می آوریم،انجام می دهیم و مجسَّم می کنیم،در نفس ما ثبت و ضبط می شود.
نَفََس الرحمن
ابن عربی که اشتهار به کم گویی هم ندارد، کلام خدا و کلام ماسوی را به تفصیل و در هرامکانی که انسان در مقام عمل واجد است، توضیح می دهد.او در بحث از معانی خلقت جهان توسط کلام خدا، کراراَ اصطلاح «نفس الرحمن»- که از یک حدیث نبوی اخذ کرده- را شرح و بسط می دهد.به گفته قرآن، خداوند به مثابه«الرحمن» برعرش نشسته است.عرش عموماَ دورترین(خارجیترین) نقطه در نظر گرفته میشود که تمام عالم را گستره نا زمانمند و نا کرانمندش دربرگرفته است.«شاه بر عرش تکیه زده است»؛چرا که او شاه است و عالم قلمروی پادشاهیاش به شمار میرود.او به مثابه«الرحمن»بر عرش نشسته است چرا که لطف الهی- که هدیه خیر،جمال و حقیقت است- ماهیت اصلی و بنیادین عالم را تعیین میکند.
پیامبر اسلام(ص)فرمود روی عرش خدا اینچنین نوشته شده است:«لطف من بر قهر من سبقت دارد».افزون براین، در عالم صغیر انسان،عرش خدا قلب(دل)است.در نتیجه درست همانطور که در عالم کبیر غیر از خدا چیزی در ورای عرش نیست،در عالم صغیر نیز در عرش خدا(دل)چیزی جز خدا وجود ندارد.
زمانی که«الرحمن»سخن میگوید،در واقع کلامش را در نفسش جاری میکند(تعیُّن میبخشد)،درست همانگونه که ما از طریق جاری ساختن کلمات در نفسمان سخن میگوییم؛در نتیجه نفس الرحمن جوهر بنیادین عالم است.این همان صفحهای است که خداوند کتاب عالم را بر آن مینگارد.کلمات الهی ای که در نفس الرحمن ظهور می کنند،پیشتر در باب اشتقاق واژه کلام مورد بحث قرار گرفته اند.ریشه این کلام، کلِم است که در فرهنگهای لغت عربی به جرح تعریف می شود که به معنای بریدن یا مجروح کردن با سلاح است.جرح نیز به نوبه خود عمدتاَ با معنای تأثیر(اثر کردن) توضیح داده می شود.
ابن عربی با ابتنای بحث خود بر این تعاریف معمول،توضیح می دهد که کلام خدا بر نفس نامتعیَّن و نا متشخص الهی تأثیر می کند.هریک از این اثرات یک کلمه است؛ یعنی در واقع یک تعیُّن یا تشخصی است در وجود یکپارچه و کلی. خود نفس هیچ گاه آلوده کلامی که بیان می کند نمی شود؛درست همان گونه که نفس ما به هیچ وجه تحت تاثیر کلامی که به زبان می آوریم قرار نمی گیرد.خداوند در اکنونیّت ازلی کلمهای می گوید؛ این کلمه همان فرمان«کن»(باش)است. این کلمه سبب ظهور سلسله ازلی و ابدی کلمات و عواملی میشود که در دو قلمروی ماده و معنا پدیدار می شوند.همین کلمه کن است که هستی می بخشد.بنابراین،تمام اشیا تلویحاَ در این کلمه نهفته اند.خداوند این کلمه را به سوی هر چیزی که بخواهد آن چیز هستی یابد،هدایت می کند؛همانگونه که در قرآن آمده است«همانا سخن ما درباره چیزی که وجودش را اراده کنیم این است که به او میگوییم باش پس میشود6»،اشیایی که طرف صحبت خدا قرار نمی گیرند،به گفته ابن عربی در«عدم»باقی می مانند.این بدان معناست که آنها فی نفسه هیچند اما در عین حال برای خدا مجهول نیستند.به تعبیر دیگر،خداوند بر عدم نیز علم دارد.خداوند به همه اشیاء و اعیان علم دارد اما آنها پیش از آنکه او به آنها فرمان وجود بدهد،هیچ گونه وجودی از خود ندارند.در این لحظه آنها در نفس او[-خدا]پدیدار می شوند.وجود آنها متعلق به خودشان نیست بلکه به نفس الوهی تعلق دارد؛نفسی که آنها در آن دمیده شده و به بیان در می آیند. ابن عربی چنین می نویسد:«هیچ چیز در عالم پدیدار نمی شود مگر از صفت کلام؛بدین نحو که نفس الرحمن به یکی از اعیان رو می کند و آنگاه شخصیتی که او مراد کرده در نفس پدیدار می شود7».نظر به اینکه مخلوقات چیزی جز کلام خدا نیستند،علم ما به اشیاء نیز علم به کلمات الهی است.به گفته ابن عربی وجود موجود مخلوق، ریشه و خاستگاهی غیر از صفت کلام خدا ندارد چرا که موجود مخلوق،جز کلام خدا چیزی درباره او نمی داند و این کلام همانی است که موجود می شنود8.اگر مخلوقات چیزی جز کلام خدا نمی دانند،این از آن روست که چیزی دیگری برای دانست وجود ندارد.کلامی که آنها می دانند کلامی است که به آنها و به دیگران گفته می شود؛کن! این کلام همواره و منحصراَ از آنِ خداست.به همین سبب،ابن عربی میتواند چنین بنویسد که صفت حقیقی خلق،سکوت است؛درست همانگونه که صفت حقیقی حق،کلام است.زمانی که کلام را به خلق منسوب می کنیم، این تا آنجا که مقدور است که خداوند آن را ارزانی داشته است؛درست مانند این که زمانی که موجود را به خلقت منسوب می کنیم،این تا آنجا مقدور است که خدا به آن مخلوق گفته است کن.
ابن عربی چنین می نویسد:«خداوند میفرماید...و موجودی نیست جز آنکه ذکرش تسبیح و ستایش حضرت اوست...9».به اعتقاد ما موجودی در هستی نیست که ساکت باشد بلکه برعکس،همه موجودات در حال تسبیح خدایند.به همین سان معتقدیم که هیچ موجودی در هستی نیست که از حیث عینش سخن بگوید بلکه هر عینی غیر از خدا ساکت است.با توجه به اینکه تمام موجودات جایگاه ظهور و تجلی خدایند،کلام به خدای متجلی تعلق دارد10.ابن عربی در جای دیگری مطلب خود را به تفصیل بیان کرده است؛«بنده خاموش است و دائما در هر حالتی-چه ایستاده و نشسته، چه در حال حرکت و سکون-مستمع کلام حق است.این از آن روست که خداوند به او جواز استماع کلام حق را داده است.بنده در هر حالت و کسوتی که به وجود آید،همواره در حال استماع امر حق به واسطه تکوین است.نه بنده و نه هستی هیچ یک حتی برای لحظهای از امر حق به تکوین خالی نیستند. از این لحاظ او هرگز از شنیدن باز نمیایستد؛ بنابراین،هیچگاه نمیتواند ساکت و خاموش باشد.بنده قادر نیست با خدا هم کلام شود؛ بنابراین زمانی که میشنویم بندهای سخن میگوید،این از حیث تکوین حق در اوست وگرنه بنده در اصل خاموش و ساکت نزد خداوند متعال ایستاده است.بدین ترتیب هیچ چیز جز تکوین حق شنیده نمیشود و این معرفتی است که جز اهل شهود را راهی بدان نیست11.
به طور خلاصه خداوند از طریق تمام مخلوقات اش سخن میگوید.موجودات به مثابه سخنگو،یا نشانههایی هستند که به اسماء و صفات خدا صدا میبخشند. آنها کلماتی اند که در نفس الرحمن جاری می شوند.آنها درسه کتاب عالم،نفس و وحی ظهور می یابند.
پینوشتها
(1)-ذاریات/56.
(2)-برای آگاهی تفصیلی در باب 3 اصل از اصول دین و نقش آنها در شکل گیری جهانبینی اسلامی،نگاه کنید
به:
The Vision of Islam,St.paul:paragon .264-House,1994,pp:35
(3)-انبیا،25.
(4)-اسراء،14.
(5)-مثنوی،تصحیح نیکلسون،دفتر 4،بیت 2654.
(6)-نحل،40.
(7)-ابن عربی،فتوحات مکیه(4 جلدی)،ج 2،ص 181، س 12.
(8)-همان،ج 2،ص 352،س 14.
(9)-اسراء،46.
(10)-فتوحات مکیه،ج 2،ص 77،س 13.
(11)-همان،ج 3،ص 218،س 30.
خرد نامه شماره 22