درفراق یک آشنای جوان
همچوجان رفتی به نزد یارخویش
مجتبی بودی زپاکی خوب کیش
سالها پیش که به توفیق خداوند متعال افتخار خدمت دریکی از دانشگاههای شمال غربی کشور عزیزمان ایران نصیب من شده بود در همانجا با دانشجوی مسلمانی آشنا شدم که ازخطه ی شمال و از دیار تالش برای ادامه تحصیل به آن شهر روی آورده بود.جوانی تیزپا و هوشمند که بیشتر اوقات خود را صرف درس و بحث و درخدمت اجتماع می گذراند وسعی وافر داشت تا در دایره معرفت اندوزی و در جستجوی کسب علم و دانش قدم های راسخ تری بردارد. چنین ویژگی هایی علی الظاهر نوید یک تغییرو تحول همه جانبه در افق فکری و فتح قله های معرفت ومحبت می داد .عواملی که سبب شد تا زودتر از حد معمول نسبت به همدیگر احساس خویشی و قرابت کنیم ومیزان ارتباط و دوستی مان تا سطح رفت و آمد خانوادگی وفامیلی جدید نیزفزونی گیرد.
باری، بدنبال آشنایی با خانواده ی خونگرم خصوصا مادر بزرگوار و مهمان نواز ایشان بود که با یکی دیگر از برادران گرامی اما کوتاه عمر او برخورد کردم .جوانی متین و آرام که مجتبی نام داشت وآخرین فرزند ذکور خانواده محسوب می شد.همصحبتی اولیه با او بسرعت مرا برآن داشت تا به آثار گرگیاس فیلسوف مراجعه کنم ومطالبش را از نو بخوانم.خیلی زود متوجه شدم که درعالم فکر تنهاست و عموم مردم و نزدیکان او را نمی فهمند خاصه که بارها دلش به تکاپو افتاده بود تا شهر و اقلیمی دیگر را برای زندگی انتخاب و به آنجا نقل مکان کند که ظاهرا شرایط مالی وکاری این فرصت را برای او فراهم نیاورده بود.از اینها که بگذریم علاقه ی ویژه او د ر آن دوران به خدمتگزاری و کمک به همنوع و عشقی که در باطن به امامان معصوم شیعه اثناعشری مخصوصا امام سوم شیعیان حضرت حسین بن علی (ع) داشت، سخت مرا متعجب می ساخت که جوانی در این سن و سال چگونه می تواند این همه معرفت وکمال را درخود جمع کند بدون آنکه درطول حیات اندکش درخدمت اساتید عام و خاص دست ارادت و یا زانوی تلمُّذ برزمین ادب زده باشد. مهم تر آنکه با تمام این احوال ذره ای خود نمایی و ریا در حرکات و سکنات او نیز به چشم نمی خورد.
مزد جان است ازحقیقت رو متاب
طالب حق شو اگر دانی حساب
مدتی گذشت تا اینکه بعدها از طریق برادر با وفا و مکرّمش جناب نوید شنیدم که پس از اتمام دوره خدمت سربازی به مرض صعب العلاجی مبتلا گشته است وخانواده ی با محبتش نیزبا عسرت و حسرت تمام و تحمل هزینه های بسیارسنگین به درمان او در یکی ازبیمارستانهای تهران و رشت مشغول هستند.نوعی بیماری که علتش تا حدود زیادی ناشناخته است وعاملش ازناحیه گردن شروع به تخریب مهره ها می نماید و یکی یکی آن را نابود می سازد و در انتها مریض نگون بخت را در یک مسیر ناهموار و وادی سهمناک به دام مرگ و ناکامی می کشاند.
درد جانکاهم مده ای نور پاک
می پذیرد از تو آن منّت به خاک
گرچه که نتوانستم آنگونه که حکم دوستی و آشنایی اقتضا می کرد درکنار این خانواده محترم باشم.اما ضمن همدردی ویژه با بازماندگان آن مرحوم همینقدر با ید بگویم که آدمی چه بخواهد وچه نخواهد اسیر سرنوشتی است که به قول بعضی ازبزرگان دین به پیشانی او نوشته و بلکه حک شده است و از آن علی الاغلب گریز و گزیری هم نیست.انشاءالله که خداوند اورا بواسطه محبت به امامان واولیاء در زمره بندگان خاص خویش قرار دهد و به باقیماندگان با همّت او خصوصا مادر داغدیده اش صبرجمیل و اجرجزیل عطا بفرماید.
گر بلرزد دل ز هجران وز بلا
صبر نو خواهد خدا سازد دوا
روحش شاد