زعشقت آنچنان مستم که دیگر خود نمی دانم
در این مستی بوَم حیران و با این حال خاموشم
نه دوریت بوَد ممکن نه آغوش پر از مهرت
ز بوی زلف مشکینت ولی همواره مدهوشم
رُخت بگشای ای ساقی که جانم در طلب باشد
بده یک جرعه زان باده برَد هم دم وَ هم هوشم
در این دیر پر از محنت بسی سختی پذیرفتم
به این اندیشه تا روزی شراب معرفت نوشم
در این عالم ترا دارم تو را دارم به تنهایی
وصالت غایت عمرم در این ره همچنان کوشم
بوَد شور لقائت همچو آتش در درون من
در این آتش همی سوزم ولی فانی و خاموشم
ترانه راه- سید حسین نصر