سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خشم، دل حکیم را نابود می کند . و فرمود : هرکس مالک خشم خویش نباشد، مالک خرد خویش نیست . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :48
کل بازدید :101007
تعداد کل یاداشته ها : 54
103/8/26
3:54 ص

 

با حکیم و عارف

حکمت و عرفان  دو ساحت در وجود          اولش فهم است و آن دیگر  شهود     

تا  چه   باشد  سهم   هر انسان   پاک             تا که بگریزد از این  بیگانه  خاک 

ممکن است کسی توحید را با برهان بشناسد، معاد را با برهان بشناسد وحی و نبوت را با برهان بشناسد اما این حکیم است و فیلسوف وَ نه عارف. عارف آن است که علم حضوری داشته باشد ، علم شهودی داشته باشد. عارف آن است که ببیند نه آنکه بفهمد، آنکه بیابد نه آنکه بگوید. مولوی که شاگرد شمس است در دو مرحله دو نوع سخن دارد: اگر حکیمانه بخواهد سخن بگوید، میگوید: «ای برادر تو همان اندیشه ای/ مابقی خود استخوان و ریشه ای» ولی وقتی به ذات اقدس اله میرسد که او مفهوم نیست تا با علم حصولی درک بشود همین مولویِ شاگردِ شمس گفت: «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او ازکجا» مگر خدا مفهوم است که به اندیشه بیاید ؟ مگر خدا مثل شمس و قمر است که به ذهن بیاید ؟ «آفت ادراک، این قیل است وقال //خون به خون شستن محال است ومحال». حکیم میگوید: من مطلب نظری را با مفهوم بدیهی می فهمم. فقه میگوید این چنین است، اصولی میگوید این چنین است، محدث میگوید این چنین است که مطلب مشکل را با مطلب آسان باید فهمید، این راه اندیشه است اما ذات اقدس اله که مفهوم نیست خدا که ماهیت ندارد او حقیقتِ هستی ِخارجی است آنکه به ذهن نمی آید؛ لذا مادامی که مرزفقه است و اصول است و حکمت است و حدیث، برهان است و فلسفه. حرف مولوی شاگرد شمس این است «ای برادرتو همان اندیشه ای» اما وقتی به خدا رسید فرمود: «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا //آفت ادراک این قیل است قال// خون به خون شستن محال است ومحال.» شما مفهوم نظری را میخواهید با مفهوم بدیهی حل کنید؟ خون را با خون میخواهید بشویید... (برگرفته از سخنان آیت الله جوادی آملی)  

 


101/5/8::: 5:2 ع
نظر()