به هر حال مرکز نشر دانشگاهی در سالهایی فعالیت میکرد، کتاب چاپ میکرد و مهمتر از همه مجلاتی قابل تامل و وزین برای نخستینبار منتشر میکرد. باید توجه داشت که فضای فرهنگی ایران در آن زمان فضای راکدی بود؛ انتشاراتیهای ما چندان فعال نبودند و ما اساسا مجلات معتبری در زیرشاخههای مختلف نداشتیم؛ در تمام این سالها سازوکار شما برای فعالیت و جهتگیریهایتان چگونه بود؟ آیا واقعا برای جبران این خلأ بود که فعالیت میکردید؟
دهه 60 اوج فعالیتهای ما در مرکز نشر دانشگاهی بود. در 10سال اول انقلاب فقر شدید فرهنگی در کل جامعه ما حاکم بود. در آن دوره که مرکز نشر دانشگاهی تاسیس شد در کشور مجلهای که به این امور بپردازد، وجود نداشت. اولین مجله مربوط به امور علمی برای مرکز نشر دانشگاهی بود که در ابتدا به عنوان بولتن مرکز قرار بود کارش را آغاز کند که بعد از گذشت چند شماره به عنوان یک مجله جدی و عمومی مطرح شد. بعد از دو سال که از تاسیس مرکز میگذشت، کیهانفرهنگی راهاندازی شد. ما در میان این فقر فرهنگی جایی را پایه گذاشتیم که به بهبود فضایی که تمام نشرهای دانشگاهی بسته به آن بود کمک کنیم و در این مورد اولین جایی بودیم که بعد از انقلاب کتاب خارجی وارد کشور کردیم و اولین جایی هم بودیم که نمایشگاه بینالمللی کتاب را برای آشنایی با موضوعات جدیدی که در عرصههای مختلف علمی عرضه میشد، برگزار کردیم.
تا چه سالی مدیریت مرکز نشر دانشگاهی را بر عهده داشتید؟
تا سال 1383، چیزی در حدود24 سال در آنجا فعالیت میکردم.
آقای دکتر با این تجربه و عملکرد درخشان، آیا شما به میل خودتان از مرکز بیرون آمدید؟
از طرفی بله و از طرفی نه! در واقع خروج من از مرکز آنطور که میخواستم نبود. به این معنی که من دوست داشتم ارتباطم را با مرکز برای ارایه پیشنهادها و انتقال تجربیات در آینده حفظ کنم که با نوع خروج من عملا این امکان فراهم نشد و بعد از بیرونآمدنم تا همین امروز هم سری به آنجا نزدهام. امروز دلسوزی من بیشتر از این جهت است که من سالها بهرغم میل باطنی خودم در آنجا ماندم (چون از مسایل اداری و مدیریتی خسته شده بودم و این مسایل را دوست نداشتم) و کار کردم و در این چند سال برای پاگرفتن این نهال در کنار من افراد بسیار دیگری هم زحمت کشیده بودند و نتیجه همان چیزی شده بود که همه میدانیم؛ از همینرو هم هست که امروز وقتی از رونقافتادن آنجا را میبینم برایش غصه میخورم.
کمی هم به مسایل دیگر بپردازیم! با توجه به اینکه شما دغدغههایی در حوزه زبان فارسی دارید، گرایشهایی که اخیرا در مورد زبان فارسی بهوجود آمده و تمایل به تحصیل به زبان محلی و مادری را که عملا در برخی مناطق کشور پررنگتر از قبل شده است، چطور ارزیابی میکنید؟ آیا برخورد قهری با بروز این خواست و گرایش را درست میدانید یا فکر میکنید برای آن راهکاری فرهنگی و مدنی هم وجود دارد؟
این قضیه دو جنبه دارد: یکی حضور زبانهای محلی و یکی دیگر مبارزه و مغلوبکردن زبان فارسی است که اینها را باید از یکدیگر تفکیک کرد. در سیاستهای کشور مخالفتی با زبانهای محلی نیست ولی عدهای میگویند که چرا زبان فارسی باید در مدارس آموزش درس داده شود. در پاسخ به این افراد باید گفت که این به دلیل سابقه زبان فارسی در ایران است. این زبان یک تواناییها و ذخایر فرهنگی را در دل خود دارد و اینها هم یکشبه بهوجود نیامده و در طول تاریخ شکل گرفته و پس از سیر این تاریخ طولانی بهطور طبیعی در جایگاه زبان رسمی قرار گرفته است. زبان فارسی را کسی از میان زبانهای متعدد ایران بهعنوان زبان رسمی کشور انتخاب نکرده است. زبان فارسی این حیثیت را پس از قرنها بهطور طبیعی در این سرزمین و حتی تا حدودی در سرزمینهای دیگر پیدا کرده است و کسی حق ندارد و نمیتواند آن را از این مقام پایین بکشد.در دورانهای مختلف در ایران لهجهها و زبانهای دیگری هم در کشور بوده است ولی این زبان بوده که توانسته جایگاه تاریخی خودش را بهعنوان زبان فرهنگی عمومی و به اصطلاح «لینگوا فرنکا» همیشه حفظ کند و در دوران جدید هم به صورت زبان رسمی درآید. عدهای معتقدند چون این زبان از این موقعیت برخوردار است، این باعث شده که زبانهای محلی رشد نکند و به حاشیه رانده شود. در حالیکه اینگونه نیست و زبان امری نیست که عدهای خاص آن را زبان رسمی کشور کرده باشند، این زبان را فقط فارسیزبانان به این جایگاه نرساندهاند. گویندگان به زبانهای دیگر هم دستبهدست هم دادهاند و به فارسی تواناییها و قابلیتهایی دادهاند که این شود که هست. من در اینجا میخواهم پیشنهادی را مطرح کنم! من اوایل انقلاب پیشنهاد کردم که دست به ترکیب دانشگاهها نزنیم قبل از آن یک دانشگاه ایدهآل اسلامی تاسیس کنیم و استادان اسلامی دلسوز را به اینجا دعوت کنیم و بعد از چند سال نتایج عملکرد این دانشگاه را بررسی کنیم و اگر خوب بود، این الگو را به بقیه دانشگاهها هم توسعه دهیم در حالی که امروز وقتی صحبت از دانشگاه اسلامی میشود، به امر روشن و واضحی اشاره نمیشود و همین کلیگوییها هم هست که باعث آفت ماست.
در مورد زبانهای محلی هم پیشنهاد من به مخالفان تحصیل به زبان فارسی این است به جای اینکه تمام آموزش و پرورش اردبیل یا تبریز و مراغه را به زبان ترکی برگردانیم که از لحاظ امکانات و کمبود کتاب و ... عملا امکان آن فراهم نیست، یک مدرسه دایر کنید و کتابهایشان را هم خودتان تالیف کنید، یعنی از باکو و استانبول نیاورید و ببینید که چند نفر از پدر و مادران راضی میشوند که فرزندانشان را به مدرسهای بفرستند که در آن تنها زبان ترکی تدریس میشود و منابع مطالعاتی تنها به این زبان محدود است؟
تا جایی که من میدانم در طول تاریخ دغدغه پدر و مادران ترک و آذریزبان، آموزش زبان فارسی و تا حدودی عربی برای خواندن متون دینی به کودکانشان بوده است زیرا آنها ترکی را در خانه آموزش میبینند و احتیاجی به آموزش آن در مدارس نیست. من مطمئنم که خود والدین آذربایجانی، بلوچ، ترکمن، لر و کرد هستند که با حذف زبان فارسی مخالفند. با حضور زبانهای دیگر مانند ترکی، کردی و بلوچی هم کسی مشکلی ندارد و اتفاقا لازم هم هست و در این حوزه ما ضعفهای جدی داریم. ما برای حفظ بهخصوص برخی زبانها و لهجهها باید اقدامات جدیتری کنیم. من نگران میشوم وقتی میشنوم که مثلا لهجه سمنانی یا بشاگردی ضعیفتر از گذشته شده است. ما چرا نباید یک تاریخ ادبیات ترکی داشته باشیم. بیش از یکی. در این زمینه مقداری منابع به انگلیسی موجود است و شاید هم به زبانهای دیگر ولی به فارسی کتابی وجود ندارد و نویسندگان ترک و آذری ایرانی باید ترغیب شوند که به ادبیات ترکی به عنوان بخشی از ادبیات سرزمین ما بیشتر از اینها بپردازند و حتما یک تاریخ ادبیات ترکی را بنویسند.
جنابعالی به عنوان یکی از پژوهشگران مطرح و صاحبنام در عرفان و تصوف ایرانی، نسبت انسان ایرانی را با عرفان چگونه میبینید؟ زیرا در نگاه بسیاری، عرفان بهمعنای رخوت و کسالت است و اینکه انسان در گوشهای بنشیند و هر آنچه که بر او میآید را قبول کند؛ به باورتان ریشه نگاههای اینچنینی به عرفان چیست و شما خودتان پس از این همه سال کنکاش و پژوهش، عرفان را دارای چه مشخصاتی میدانید؟
مساله ی عرفان، مساله نسبتی است که انسان با حق و هسته مرکزی عالم هستی برقرار میکند، خلاصه عرفان این است. مساله عبارت ازنوع خاصی نگاهکردن به دین نیست. نسبت انسان با خداست و این نسبت فراتر از کفر و دین است. البته در دین و فلسفه هم میخواهند در نهایت نسبتی با حق یا وجود مطلق برقرار کنند. کوششها برای برقرارکردن این نسبت هرکدام به حوزههای مختلفی تقسیم میشوند. در دورههایی کسانی بودند که واقعا به آن مرکز عالم هستی نزدیک شدهاند و کلامشان، کلام حق شده است و اشخاصی مانند بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر و شاعرانی مثل مولانا و حافظ از این دستهاند که جوهره معنوی این مملکت را ساختهاند. اینکه ما چگونه این نسبت را برقرار کنیم، خود مسالهای بسیار دشوار است. دین و فلسفه هر کدام راههایی را پیشرو میگذارند که چگونه میتوان نسبت نزدیکتری با آن حقیقت برقرار کنیم ولی اینکه چه راه و طریقی را انتخاب کنیم، این با خودمان است. همچنین درست است که در عرفان توصیههایی مبنی بر کنارگذاشتن دنیا، فقر و تنبلی و مواردی از این قبیل موجود است، اما اینها هدف نیست بلکه راههایی است که عرفان پیشروی ما میگذارد و در بسیاری از موارد متاسفانه تنها به پوسته توجه و مغز و محتوا بهدست فراموشی سپرده میشود.
دیدگاهتان درباره عرفانهای نو چیست؟ همین گرایشهایی که اوج آن در هند وجود دارد و در ایران هم با مظاهری از آن بعضا روبهرو میشویم؟
یک چیزی در 50 سال اخیر در آمریکا به وجود آمد با عنوان«new age» و این گرایش همهجا را هم گرفته است. درست است که در این گرایشها نوع نگاه به عرفانهای گذشته زیاد مطرح نیست، اما من هیچ دلیلی برای رد بعضی از این فرقهها ندیدم و کتابهای اینها را که میخوانم بعضا میپسندم و نکتههایی را هم این کتابها به من میآموزد و بر این باورم که بسیاری از اینها همان آموزههای عرفای گذشته است که به زبان امروزی دوباره به ما عرضه میشود.
در عرفان شما چه چیز را یافتید که در فلسفه آن را پیدا نکرده بودید؟
در عرفان ما چیزهایی میشنویم که در فلسفه آن را نمیشنویم؛ به طور مثال از بعضی عرفا میشنویم که ما چیزی ندیدیم جز آنکه خدا را هم در آن دیده باشیم. چطور میشود که انسان خدا را در تمامی عرصههای این کائنات میبیند؟ این نوع دیگری از نگاه است، این یعنی به آسمان، زمین، درخت، گل و حتی انسانهای دیگر از دریچهای دیگر نگاهکردن. همه مساله این است که قدرت معرفت خودت را افزایش دهی تا آنچه که با چشم سر نمیتوان دید بتوانی در دل ببینی. با چشم بیرونی هم دنیا یک جور دیگری میشود. وقتی من عینک به چشم نداشته باشم همهچیز را مبهم و تار میبینم ولی وقتی عینکم را به چشمم میگذارم همه چیز شفاف میشود و نور را طور دیگری میبینم. این هم همینطور است کسانی هستند که میتوانند نور را ببینند، الله نورالسماوات را میتوانند ببینند و این بهنظرم تفاوت فلسفه است با عرفان.
فکر میکنید در زندگی روزمره بهشدت صنعتی و مصرفزده و گرفتار شهروند جهان امروزی، اساسا گرایشهای عرفانی و دوریگزیدن از جهان و امثال این اساسا جایی میتواند داشته باشد؟
بحث پرداختن ظاهری به این امور نیست. در همه طریقهها و ادیان برای رسید ن به معرفت راههایی توصیه میشود. کارهایی میگویند کنید تا حکمت و معرفت پیدا کنید. یکی از آنها گرسنگیکشیدن یا رعایت رژیمهای خاص است. روزهگرفتن هم همین است. مساله سلامت جسم نیست. مساله پیداکردن قرب است. چهکار کنید که قدرت شناخت و معرفت شما افزایش یابد. این را از قدیم همه گفتهاند که گرسنگی باعث هوشیارشدن حواس شما میشود. اینها ممکن است الان توصیه نشود، سخن اینجاست که عدهای برای رسیدن به این امور این روشها را در پیش میگرفتند و حالا ممکن است گرایشهای دیگری دنبال شود. مهم اصل بحث است و نیازی که بشر امروزی به عرفان و معنویت دارد. چهکار کنیم که او را بشناسیم و به او نزدیک شویم. دینی که مرا به او نزدیک نکند به چه درد میخورد و هر چه ما را به او نزدیک کند، باید دنبالش بود.
مهمترین دغدغه این روزهایتان چیست؟
بزرگترین مساله و نگرانی من در زندگی محیط زیست است. اینکه زمین دیگر جایی برای زندگی انسانها نباشد. چند وقت پیش در جایی مطالعه میکردم از فیزیکدانی پرسیده بودند که بزرگترین دغدغه شما چیست؟ او پاسخ داده بود که دستکاری ژنتیک و تاثیراتی که این دستکاری روی انسان دارد. به نظر من ما انسانها طبیعت را که نازلترین و نزدیکترین مرتبه از مراتب معنوی جهان به ماست، به صور مختلف داریم مسخ میکنیم. به نظر من طبیعت مقدس است چون آخرین مرتبه از عالم جان است و این اساسا با آنچه این روزها بر سرش میآوریم همخوان و سازگار نیست.
با توجه به این، شما سالهای متمادی با مسایل نشر و کتاب درگیر بودهاید و با آسیبهای این حوزه از نزدیک آشنا هستید، وضعیت امروز کتاب و کتابخوانی را چطور میبینید؟ بهنظر شما ریشه دوری مردم از کتاب و کتابخوانی را کجا باید دنبال کرد؟
عوامل مختلفی در این ماجرا دخیل هستند، از طرفی وقتی مقایسه میکنید تعداد عنوانهایی که امروز چاپ میشوند از گذشته بیشتر شده و عناوین گذشته هم جزو موجودی شماست و این یعنی اینکه موجودی واقعی برای خواننده بیشتر شده است.
از طرف دیگر مجلات و روزنامههای خواندنی و مهم هم نسبت به گذشته بیشتر شده است، شما امروز با تعداد زیادی نشریه و مجله روبهرو هستید که در گذشته نبودند و بیشتر کتاب بود که وجود داشت و قابل مطالعه بود. مساله بعدی کامپیوتر است، بخشی از وقتی که در گذشته صرف خواندن کتاب میشده است، امروز به مطالعه در اینترنت صرف میشود و مساله بعدی که میتوانم به آن اشاره کنم، این است که ما در گذشته یک جامعه شفاهی بودهایم و علم و آگاهی از طریق شنیدن منتقل میشده است، در کشورهای دیگر هم البته همینطور بودند ولی آنها کارهایی را برای انتقال جامعه از شفاهی به کتبی انجام دادند و حوصله اشخاص را از طریق آموزش در مدارس برای کتابخواندن بالا بردند و قدیم اگر پای منبر مینشستند، امروز یاد گرفتند که باید در کتابخانه بنشینند. همین تیراژ کتاب را میتوانیم با کشور هلند که یک زبان محدود دارد مقایسه کنیم و ببینیم که چه حجمی در آنجا کتاب مطالعه میشود و در ایران چقدر اعداد و ارقام کمتر و محدودتر از کشور کوچکی مثل هلند است و این نشاندهنده موفقیت آنها در انتقال از فرهنگ شفاهی به فرهنگ کتبی است و این در حالی است که به عقیده من ما هنوز از «جامعه شفاهی» کاملا عبور نکردهایم.