سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردبارى همچون قبیله است و نزدیکان که فراهم کند مردم را براى یارى انسان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :43
کل بازدید :93851
تعداد کل یاداشته ها : 54
103/2/16
12:0 ص

تقدیم به روح بلند وملکوتی جناب حاج محمد زهیری درآستانه ی پنجمین سال فراق جانسوزش

l

 

مشتاقی ومهجوری، دورازتو!چنانم کرد

کزدست بخواهد شد ،پایابِ شکیبایی

 

پرداختن به مسئله ی عرفان وتصوف که فی الواقع تصریح وتصحیح نسبتِ هرانسان با حق وامکان برقراری ارتباط اوبا مرکزوجود عالم ازطریق رعایت اصول مذهب عشق وجوانمردی است؛ درجهان  معاصرکه بنایش برویرانی هرچه بیشترمحیط زیست درجهت منفعت طلبی هرچه بیشتروهمینطورآلوده ساختن فضای فکری وایمانی بشرمی باشد؛البته کاریست دشواروبلکه درپاره ای موارد طرح وشرح آن براثرخامی وشناخت های ناقص افراد، خالی ازخوف وخطرنیست.ماجرای تلخ وشیرین عارفان وتلقی به قبول نگاه عرفانی آنان به جریان خلقت ونیزمستحق خدمت ومحبّت دانستن تمام موجودات عالم هستی به عنوان ظهوروجلوات یک معشوق حقیقی خصوصا درتاریخ فرهنگ دینی دنیای اسلام هرچند همیشه حکایتی گفتنی وستودنی نبوده ولی شگفت آورآن است که علیرغم این همه کتب چاپ شده وسایرمنابع قابل دسترس، متأسفانه امروزهم کلمه عارف وصوفی درپیش بسیاری ازمردم ویا حتی برخی تحصیلکرده های تند تازتقریبا نوعی خیالپردازی بشمارمی رود.صوفیانی که اغلب اوقات خارج ازواقعیّات وبیرون ازاجتماع خود زندگی می کنند.

قدری دشواربتوان پذیرفت که بگوئیم درطول تاریخ ،عارفان مسلمان عمدتاَ خیالپردازبوده اند وحیات خاکی خود را گونه ای رؤیا می دانستند.دلیلش هم آن است که اینان درکنارکوشش های معنوی خویش ودرمیان جستجوگریهای حقیقی وپایان ناپذیرخودشان همواره به دنبال کلمه ومعنایی به نام "تحقق" گشته اند که هم درعمل وهم درنظرتضاد زیادی با موضوع رؤیای صِرف دارد.یعنی ایشان حتی دربعضی مواقع با تکیه برکشش وعنایت خداوند وبا توفیقات بدست آمده توانسته اند ازمراحل سخت تعلق عبورنموده وبا حفظ مراتب تخلق مربوط به حوزه ی ادیان وعلم اخلاق ،عاشقانه بسوی نورحقیقت ورضای دوست گام بردارند ودرنهایت به مرتبه ی والای "تحقق" نیزنائل وواصل آیند که این مقامات لامحاله خاص پیامبران واولیای خداست.خلاصه ی سخن آنکه، محققان عرصه ی توحید درنزد اینگونه اساتید وبرجستگان معارف باطنی کسانی هستند که جدّ وجهدی تمام عیاربرای رفع انواع حجاب ها ووصول به کمال مقصود دارند ودرمسیرراهیابی به کنه هستی ازراه مراقبه ومشغول کردن دل به یاد خدا برای برطرف کردن توهّمات نفس، سعی وافری ازخود نشان می دهند. پس عارفان وصوفیان برآنند که زندگی وعالم را ازآنروکه حق درآن جلوه وحضوردارد درک ورؤیت کنند نه ازآن جهت که گرفتاران روزمره گی آنرا بنمایند وبیش ازهمه خود را به مسائل غیرعرفانی بیالایند ودرعمل نیزتعلیمات آنها زاییده ی وهم وپندارآدمیان فریب خورده درجهان غفلت خیزامروزباشد.

 

گواه هستی من قرب وبُعد بود وکنون

چونیستم ،توقریب منی ودورمنی

 

مُحبی صادق که ازدوران جوانی به نوعی رفیق وحریف گرمابه وگلستان من نیزمحسوب می گردد خوشبختانه درحین درج این مطالب مرا طبق روال سابق مشمول لطف مخصوص خود قرارداد ومتن گفتگویی را که درقالب سؤال وجواب تنظیم وقاعدتا نسبتی هم با موضوع صحبت ونوشتارامروزین ما دارد صادقانه دراختیاربنده گذاشت. راقم این سطورضمن سپاس ویژه ازمحبت وخدمت فرهنگی آن دوست عزیزونیزبعد ازمطالعه وسیروغوردراصل این کلام پخته وروح فزا مصمّم شدم تا قسمت اول این مصاحبه را دراینجا بیاورم با این تفاوت که خواننده ی محترم باید به یک نکته اساسی توجه لازم را مبذول بدارد وآن این است که: درحاق وجود ،مساله ی اصلی عرفان وتصوف اززاویه خاص به دین نظرانداختن نیست بلکه همانگونه که درسخنان بزرگان اهل فن نیزاشارت رفته مسئله مهم دراین موضع بیان نسبت واقعی انسان با خدا ومبدأ خویش است وصدالبته نقش وترسیم دایره ی امکانی این موضوع بسی فراخ تروفراترازعرصه ی کفروایمان معمولی می باشد که کثیری ازمردم بدان خوگرفته وراضی شده اند.کما اینکه عدم توجه کافی به آن ازجانب بعضی ناآگاهان وظاهربینان مخالف درسنه های مختلف نیزموجبات گمراهی وسوء تعبییرات بسیاری را برای عموم طالبان حقیقت فراهم آورده است.

صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند

اینست حریف ای دل تا باد نپیمایی

آنگونه که ازظواهربرمی آید اصل پرسش وپاسخ زیرمربوط به چندین سال قبل است که به مناسبتی خاص درحضورمرحوم جناب دکترجواد نوربخش پیرطریقت نعمت اللهی انجام گرفته وتقریبا همه ی سؤالات مطرح شده پیرامون عرفان وتصوف درسطح وافقی بالاترمی باشد.بنابراین سؤال های مطروحه درآن جلسه اگرچه آسان وسهل الهضمند اما درمقابل باید اذعان نمود جواب های داده شده دربعضی موارد بغایت عمیق وکوتاه ومعنی آنها نیزسهل الوصول نیستند.بنابراین توصیه می شود درجاهایی که مشکل فهم دقیق وعرفانی مطلب وجود دارد ازکسانیکه دراین کارها تجربه وخُبرویّت کافی دارند استفاده گردد.

هم اوآفتاب وهم او فلک.هم اوآسمان وهم اوزمین.هم اوعاشق وهم اومعشوق وهم اوعشق،که اشتقاق عاشق ومعشوق ازعشق است.چون عوارض اشتقاقات برخاست،کاربازبا یگانگیِ حقیقتِ خود افتاد.(سوانح العشاق)

 

دنبال حقیقت می گشتم به این راه افتادم

 

س:امروزمن چند تا سؤال دارم.می خواهم یک محاوره ای بین سه نفرمان برقرارشود.درواقع مایلم راجع به موضوعاتی که شما دوست دارید صحبت بکنم.

ج:آن چه در"گفت آید تصوف نیست."

 

س:منظورآن چیزهایی است که با استفاده ازکلمات می توان درباره تصوف گفت.

ج:هرچه بواسطه کلمات درمورد تصوف بگوییم ،تصوف را کوچک کرده ایم وآن تصوف نیست.

 

س:دراین صورت فهم مسئله قدری غامض ومشکل می شود؛برای اینکه اگرازمیان مردم معمولی کسانی بخواهند درخصوص تصوف چیزی بفهمند باید چه راهی را درپیش بگیرند؟

ج:تصوف "اظهارنیستی" است.باید نیست بود تا تصوف را فهمید.

 

س:بنابراین به نظرشما تنها طریق فهمیدن تصوف آن است که باید صوفی بود.

ج:بله.تصوف شدنی است نه شنیدنی.

 

س:بااین وصف،کسی که ازروی صدق وراستی می خواهد بداند که تصوف چگونه چیزی است،اولین قدم برای برداشتن دراین مسیرچه می تواند باشد؟

ج:باید صوفی باشد.

 

س:شما خودتان چطوری صوفی شدید؟

ج:یک راه دیگری هم هست وآن طریق دیوانگی است.من این طوری رفتم وصوفی شدم.

 

س:منظورتان ازدیوانه شدن چیست؟آیا مقصود دیوانه ی حق شدن است یا دیوانه ی چیزدیگرشدن؟

ج:دنبال حقیقت می گشتم به این راه افتادم.

 

س:قبل ازاینکه وارد تصوف بشوید،شما چطوری این جستجو راانجام می دادید؟چون بعضی ها به کلیسا وبعضی ها هم به مسجد می روند.

ج:نخیر.من یک سربه پیش مرشد رفتم چون همه ی آنها را قبلا می دانستم.

 

س:وقتی که مستقیم به نزد مرشد رفتید وبا او صحبت کردید ،آیا به یاد دارید که اوبه شما چه چیزی گفت ؟

ج:بله.زمانی که آنجا رفتم وایشان را ملاقات کردم ازبین تمام انسانهایی که قبلا دیده بودم ازآن مرشد خوشم آمد.وقتی هم که آن راهنما خواست به خانه برگردیم به اوگفتم من همین جا می مانم توخودت تنها برو.

 

س:به راهنما! منظورتان همان شیخ ومرشد است؟آها! به راهنمایی که شما را آورده بود.

س:مشکل این است که خیلی آدمها درطول زندگی شان به چنین آدمی برخورد نمی کنند تا  اینقدرهم دوستشان داشته باشند؟

ج:گفتم که! آنچه در"گفت آید تصوف نیست."من هرچه به شما بگویم،آن تصوف نیست.باید صوفی شد تا فهمید صوفی کیست.

 

س:می توانید برای ما درقالب چند کلمه بگوئید که چرا درپیش پای آدمیان مانعی به اسم "نفس" هست که نمی گذارد آنها با تصوف یا همان حقیقت آشنا بشوند؟

ج:نفس می شود "من".کسانی که می خواهند صوفی بشوند منِ خود را دراولین قدم فراموش می کنند تا بروند به طرف "حقیقت."به زبان دیگرآنهایی که می خواهند صوفی بشوند ویا به بیان درست ترآنهایی که باید صوفی بشوند من خود شان را به فراموشی می سپارند ومجذوب من دیگری که استاد باشد می شوند.

 

س:شما فرمودید که :کسانی که باید صوفی شوند من شان را فراموش می کنند دراستاد.خوب !دراین صورت تکلیف بقیه چگونه هست؟یعنی کسانی که نباید یا به اصطلاح نمی توانند صوفی بشوند اما می خواهند درخصوص تصوف مطالبی بفهمند چه کاری باید انجام بدهند؟

ج:لازم نیست همه بفهمند.

 

س:خوبه.ولی به نظرشما بهتر نیست همه بفهمند که تصوف چگونه چیزی هست؟

ج:آن وقت همه ی دنیا دیوانه خانه می شود.

 

س:بنابراین تفاوت بین صوفی بودن ودیوانه بودن درچیست؟

ج:یک فرقش این است که صوفی می داند دیوانه است ولی دیوانه ازآن اطلاعی ندارد.

 

س:حالا این دیوانگی که شما درباره اش صحبت می کنید همین است که صوفی ها به آن می گویند "فنا فی الله یا فنای درحق؟"

ج:معلوم می شود تصوف را نفهمیدید ؟آنچه تو می گویی تصوف نیست.

 

س:اجازه بدهید راجع به یک چیزدیگرصحبت بکنیم.برمی گردم به تمام آن کارها یی که شمابه عنوان یک روانپزشک انجام دادید وکتاب هایی که درآن باره نوشتید.آیا این تحصیلات شما دررشته ی "روانپزشکی" یا آن کارها واثرها یی که درروان پزشکی باقلم خود پدید آوردید به شما هیچ چیزجالبی دراین دنیا یاد نداد؟چه دررابطه با تصوف وچه دررابطه با باصطلاح خود انسان بطورکلی؟

ج:روان پزشکی چیزی به انسان نمی دهد.

 

س:بنابراین چکارکردید شما به عنوان یک روان پزشک؟

ج:گفتم که دیوانه شدم.

 

س:با توجه به این صحبتی که الان شما راجع به روانپزشکی کردید.آیا برای شما این کارروانپزشکی ازجنبه ی ادامه وانجام دادن دستورات عرفانی مشکلی ایجاد نمی کرد؟

ج:نخیرایجاد نمی کرد.این حرف شما مثل این می ماند که یک استاد حقیقتی را بخواهید بفرستید برود دنبال گوبازی یا توپ بازی!

 

س:آیا اصولا انتخاب نوع حرفه تأثیری درزندگی شما داشت یا نه؟

ج:نه.نداشت.

 

س:چرا؟ این برای صوفی ها مهم نیست که بالاخره دراین دنیا کاری انجام بدهند وشغلی داشته باشند؟

ج:بله.این فقط برای آن است که اولا بشرکارمی کند تالقمه نانی پیدا نماید وبخورد.دوم آنکه می خواهد بداند که این چیزهایی که مردم بطورروزمره بدان مشغول وازروی عادت به آن اعتقاد وتعصب می ورزند چیزی نیست وبعدش هم بفهمند که اینها همه پوچ وهیچ است.

 

س:می خواهم به چند تا ازکلماتی که شما درآثارتان آورده اید اشاره نمایم ودرباره ی آنها ازشما سؤال کنم.مخصوصا درمورد گناه. همانطوریکه گفته اید بزرگترین گناه مردم آزاری است ودیگرآزاری. می توانید راجع به این موضوع چند کلمه ای برای ما صحبت کنید؟

ج:بله.وقتی که شما با مردم می خواهید صحبت کنید می توانید ازدوجنبه وارد شوید. یکی با "من وما " که این البته چیزخوبی نیست وباعث آزاردیگران می شود.دیگرآنکه با"بی من ومایی" می خواهید صحبت بکنید که این ممکن است برای طرف مقابل مفید باشد.

 

س:برای کسانی که مثل خود من صوفی نیستند البته تکلیف روشن است.اما برای دیگرصوفیان شما نوشته اید که آنها می بایستی بطوردائم وبدون من وما به ذکرخداوند مشغول شوند،منظورتان ازاین جملات چیست؟

ج:دوچیزهست یکی بی نهایت بودن که مساوی با صفراست ودیگراینکه صفرباشد مساوی بی نهایت.

س:آیا هم صفروهم بی نهایت خداوند است؟

 

ج:پاسخ به این سؤال وانتخاب نوع کلمه چون مشخصاَ مربوط به ساحت ادیان ومسجد هست بنابراین بهتراست شما آنجا رجوع کنید وجواب خود رابگیرید.

 

س:یا بروم به کلیسا؟

ج:فرقی نمی کند.

 

س:می گوید یک سؤال عقلانی دارم وآن اینکه فرق بین شریعت وطریقت چیست؟

ج:شریعت اعتقاداتی است.طریقت هرچه بوده یاد گرفته ولی قانع نیست.

 

س:این طریقت، راه عشق وارادت هست؟

ج:این یک راه ازمیان آن راهها هست.

 

س:طوردیگری هم هست که ازآن بتوان به طریقت نگاه کرد؟

ج:بله.به عدد افراد

 

س:راههای متعدد صوفی وتصوف هم وجود داردوقتی که می گوئید راههای متعدد هست منظورتان چیست؟

ج:بله هست. اما باید دید کدامیک واقعیت وکدامیکی دکان است؟

 

س:من دوست دارم بفهمم. یعنی راحت تراست که بفهمم راه تصوفی که درواقع دکان هست چه می تواند باشد ؟

ج:راحت ترش اینکه تصوف راه ِعشق است ولی آن یکی راهش راه عقله.

 

س:عشق که خیلی مشکل است؟

ج:تقصیرمن نیست.

 

س:به نظرمی رسد لازمه دوست داشتن این هست که انسان یک سینه ی گشاده ودلِ بازی داشته باشد تا بتواند چیزهای مختلف را بگیرد.

ج:بله. لازمه دوست داشتن این هست که من خودش را درآن یکی فنا بکند.

 

س:درمقام مثال همان داستان بایزید را می گویید؟مثل اینکه اگرمن درب خانه ی ترا بزنم وبعد بگویم که توچه کسی هستی ومن درجواب بگویم که توهستی.منظورهمین است؟به تعبیردیگرمقصود ازدوست داشتن، جریان همان داستان است که اگریک نفرعاشق برود درب خانه ی معشوق ومعشوق ازاو بپرسد که چه کسی هستی؟ وآن عاشق جواب بدهد توهستی! به جای اینکه بگوید من هستم.

ج:اینجا بایزید می خواهد بگوید که من وتویی درکارنیست همه اوست.

 

س:منظورتان ازازاوچیست؟وقتی که می گوئید همه "او"ست.

ج:هستی exsistance

 

س:منظورتان از"هستی" خداوند یا اقیانوس الهی است؟

ج:I can not   نمی توانم جوابی صریح بدهم.

 

س:کلماتِ؟

ج:کلمه اشاره می کند به عقل.درعشق کلمه نیست.کلمه مالِ عقلِ است.درعشق کلمه نیست.

 

س:عده ی بسیارزیادی فکرمی کنند که اشعارشما کلماتی هستند که دررابطه با عشق ومحبت هست.دررابطه با عقل نیست؟

ج:من شعرگفتم؟من که شعرنگفتم.

 

س:من دررابطه با این جواب گیج شدم !راستش خیلی خوب متوجه نمی شوم این صحبت شما را که می گوئید من هیچ موقع شعرنگفتم.

ج:بله.شما اززبان عقل حرف می زنید.من اززبان عشق .بنابراین ما همدیگررا درک نمی کنیم.

 

س:وقتی که شما می گوئید من شعرنگفتم منظورتان این است که این شعرجزء زبان عقل نیست یا اینکه می خواهید بگوئید من اصلا تا حالا توعمرم شعرنگفتم ؟

ج:یک نفردیوانه شده است.حرف هایی که می زند حقیقت دارد ولی دیگران نمی فهمند. لاجرم به زبان شعرمی گوید .بنابراین اشعارمال کسی هست که صوفیست واین البته یک معنای بی من ومایی هست وهرکسی این را نمی فهمد.

 

س:پس کلماتی که درشعربکاربردید چه!این کلمات شما نیست؟ یاکلمات کسی هست که همانطوریکه خودتان گفتید دیوانه شده واین چیزهاراگفته؟

ج:این چیزهایی که دردیوان هست هم شعرمن هست وهم شعرمن نیست.

 

س:اینکه می گوئید کلمات دیگری نیست ومن هم نمی توانم توضیح بدهم را کاملا متوجه می شوم ولی نمی دانم چه جوابی بدهم؟

ج:به همین دلیل آنراگفتم.درتصوف سؤال وجواب نیست.

 

س:آیا خسته شدید؟برای امروزبس است؟یا می خواهید بیشترصحبت بکنیم؟

ج:مگرامروزما حرفی زدیم؟

 

س:ما فکرمی کنیم که خیلی صحبت کردیم.ولی نمی دانیم که آیا ملت چیزی ازحرف های شما راخواهند فهمید یانه؟

ج:البته حرف های دیوانه ها را همه کس نمی فهمند.

 

س:درمورد کسانی که به اصطلاح محاوره ی ما را گوش می دهند وداخل این برنامه ها هم نیستند. آیا این تصوربرای آنها پیش نمی آید که آیا آنان هم می توانند وارد این برنامه ها بشوند یا نه؟ منتها با سعی وکوشش؟

ج:مسلم است که نه نمی توانند.

 

س:پس خداوند باید اول صدا بکند شخص را؟

ج:بله .yes

 

س:ولی البته نه با کلمات.

س:الان اجازه بدهید که این مصاحبه را با شما تمام کنیم .می توانیم فردا بعدازظهربیاییم؟

ج:یاحق