در شب خاطره ی جمعه و اوقات غروب
درچنین ظلمت ایام خزان
برگ ریزان
فقط یک چنار ازدل زنده ی نسلی دیگر
یک زیتون ، خوانده آیات کتاب
همه درارض وجود یا که درباغ شهود
نگران گل و دل های بهارست
که اینک:
همه پژمرده ،پراکنده شدند.
بشتاب که اینان نفس گرم ترا خارج
ازشکل قفس باز خریدارند
ورنه با جام امید پرازعشق ویقین
درتو و بیشه ی تو ،در کران خانه ی جم
رفتن جوی به دریا را
تجربه خواهند کرد.