سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوندِ والا نام، حافظِ کسی است که دوست خود را حفظ کند . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :64
کل بازدید :107707
تعداد کل یاداشته ها : 55
04/1/31
8:29 ص

 

 

یکی ازاعاظم واساتید بنام فلسفه و عرفان در تفسیر بیت هایی از اشعار سنایی غزنوی می گوید : چه کسی می تواند از دست زمانه فرار کند؟ ممکن است کسی بتواند کلاه سر دیگری بگذارد و دیگری را فریب بدهد و یا از دست کسی فرار کند، اما آیا چنین فردی می تواند از دست زمانه فرار کند؟ آیا می شود از زمان فرا رفت و زمان را زیر پا گذاشت؟ معنی عمیق تر آن این است که زمان باطن دارد و آنچه در زمان به وقوع می پیوندد و رخ می دهد، در روزی که فوق زمان است و ده روز سرمد و نامش قیامت است، آشکار می شود. دراین صورت آدم باید ظواهر امور را ببیند یا به عواقب امور بیاندیشد؟ با کمال تاسف آدمیان ظاهربین هستند و جز به ظاهر امور، نمی نگرند. اما آیا ظاهرها باطنی ندارند؟ آیا زمان باطن ندارد؟ آیا اعمال انسانی یک باطنی ندارد؟ آیا از ظاهر نباید به باطن رفت؟ اشخاصی که ظاهربین هستند، دارای هوس ها و آرزوهای تهی و مبتذل و بیهوده هستند و همواره سرگرم با این آرزوهای خود هستند. انسانی که علی الاتصال شبانه روز به امید های واهی و سرگرمی های زودگذر و مبتذل مشغول است، از تفکر در اصل امور بازمی ماند. حالا باید به ظاهر امور اندیشید، یا به اصل امور توجه کرد؟ اشتغال به ظواهر هر چه بیشتر باشد، انسان را از تفکر و اصل امور باز می انگارد.اگر به اصل امور بیاندیشیم، ما از بسیاری از مشکلات رهایی پیدا خواهیم کرد.

اکثر مردم از مرگ می ترسند، خیلی کم پیدا می شود که انسان های معمولی از مرگ نترسند و دیگر اینکه مرگ انسان را حتماً ملاقات می کند. با اینکه می داند که مرگ حتمی است، اما آن را جدی نمی گیرد، همیشه آدم ها فکر می کنند که دیگران می میرند. مردم مرگ را جدی نمی گیرند ولی از مرگ می ترسند. چرا؟ یکی اینکه از اعمالی که کرده اند می ترسند و دیگر اینکه نمی دانند بعد از مرگ چه اتفاقی می افتد، جهان بعد از مرگ را نمی شناسد. انسان معمولاً از ندانسته ها می ترسد. غالب ترس ها از ندانسته های انسان است. یک وقت از آنچه می داند می ترسد ولی فرق است با ترس از چیزی که نمی داند. پس اگر انسان به درستی بیاندیشد و بداند که آخر کار مرگ است و هر عملی، عکس العملی دارد و هر کنشی واکنشی دارد، آن وقت دیگر آن خطا را انجام نمی دهند. مردم ظاهر را می بینند. جلوه های ظاهری، ولی از باطن و اصل امور غافل اند. از ریشه کار غافل اند. اصل امور کجاست؟ آغاز کجاست؟ انجام کجاست؟ از کجا می آید؟ و این امور به کجا پایان می پذیرد؟ اگر انسان درست بیاندیشد، دیگر دچار اشتباه نمی شود.البته مسئله ظاهر و باطن مسئله کمی نیست. انسان متاسفانه بیشتر به جنبه ظاهر می پردازد و به باطن امور راه ندارد. چه کسی می تواند به باطن امور راه پیدا کند؟ کسی که باطن داشته باشد. حیوانات به باطن امور راه ندارند ولی انسان خود دارای باطن است و باید به باطن بیاندیشد. یک خصلت دیگر در انسان هست که کمتر به آن توجه شده است. هیچ حیوان، هیچ جماد و هیچ نباتی از خودش ناراضی نمی شود. تنها موجودی که می تواند از خودش ناخرسند باشد، انسان است. نه اینکه همیشه از خودش ناخرسند باشد، گاهی مواقع از خودش خرسند است، اگر بداند که چه عمل خوبی انجام داده است و از انجام عمل خوبش از خودش خرسند می شود. حالا چرا انسان می تواند در بعضی از موارد از خودش ناخرسند باشد و حیوانات نمی توانند؟ چون انسان خودش را جدی می گیرد و باطن دارد. می بیند آن چیزی که باطن اقتضاء کرده است، ظاهر برخلاف آن بوده است. اگر ظاهر و باطن یکی بود و باطن نبود، جای ناخرسندی نبود و همانی بود که بود. اما چون ظاهر و باطن دومرحله است، گاهی باطن یک اقتضایی دارد، که آنچه در ظاهر به ظهور می رسد، برخلاف آن است که در باطن است. این ناهماهنگی بین ظاهر و باطن موجب ناخرسندی می شود و اگر انسان به این ناخرسندی آگاهی پیدا نمی کرد و گاهی از خودش ناراضی نمی شد، چه بسا در عمل اشتباه خود برای همیشه باقی می ماند و آن اشتباه را برای همیشه تکرار می کرد. بنابراین در آخرت فرد خودش و اعمالش است. البته روابطش با دیگران در این عالم در آنجا در اعمالش تجسم پیدا می کند. تمام روابطی که در عالم داشته است، در خودش تجسم پیدا می کند. حالا آنجا نمی تواند بگوید من پسر فلان کس هستم و یا پدر و مادرش را واسطه کند. خودش باید پاسخگو باشد. خود انسان هم از خودش می پرسد که تو چه کرده ای؟ آنجا نمی تواند مسئولیت خودش را به گردن دیگران بیاندازد. فقط پرسیده می شود تو چه کرده ای؟ تو چه هستی؟ چه در دست داری؟ آنجا حقایق آشکار می شود، روابط در این عالم نسبی و مادی است، ولی حقیقت اخروی با حقیقت دنیوی فرق دارد. آنجا فردانیت به معنی کامل ظهور پیدا می کند. شما هستی و کردار خودت و کردار شما در اندیشه شما تجسم پیدا می کند. در این عالم خیلی سخت می شود باطن کسی را کشف کرد. آنجا هر آنچه که در درون است آشکار می گردد. پرده ها به کناری می رود. حالا آیا برای کسانی که از مرگ می ترسند، ترس دارد یا نه؟ این ترس آگاهانه است که خوب است اما یک ترس ناآگاهانه است که نمی دانید چه خبر است. تمام حرف سنایی در این اشعار این است که ما را از ظاهر به باطن ببرد و اگر ما از ظاهر به باطن نرویم، نه تنها آخرتمان را، بلکه دنیایمان را هم خراب کرده ایم. آدم هایی که در همین دنیا از ظاهر به باطن نمی روند، عمقی ندارند. ژرفا ندارند. مبتذل هستند و بسیار ملال آور و ملالت بد است.                                      (برگرفته ازسخنان دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی، چهره ماندگار فلسفه و عضو انجمن حکمت و فلسفه ایران)

 


95/10/29::: 2:20 ص
نظر()
  
  

 

 

در بحث‌های اخلاقی به این نتیجه می‌رسیم که قرآن کریم قبل از اینکه به ما دستورهای اثباتی بدهد که بفرماید چه صفتی داشته باشید ما را از تهی بودن ذاتی‌مان باخبر می‌کند؛ یعنی به ما می‌فهماند در درون ذات شما چیزی نیست ولی این قدرت را دارید که فضایل را تهیه کنید.

این تعبیر (یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ) در کتاب‌های عقلی یک مقدار تحقیق روی آن شده ، ولی آن لطایفی که در فنّ اخلاق مطرح است در کتاب‌های عقلی نیست. تمام بحث‌های اخلاقی در آن فقیرِ مِن الله است که از این بحث‌ها در حکمت و کلام خبری نیست، فقیر من الله را از آن دعای نورانی وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) می توان به دست آورد که می فرماید: «أعوذ بک منک» خدایا من از تو به تو پناه می‌برم! این می‌شود توحیدِ محض، چون هیچ حادثه‌ای در عالم به انسان نمی‌رسد مگر به اذن خدا و هیچ راه حلّی برای نجات از آن حادثه نیست مگر از خدا، پس هر حادثه‌ای بخواهد پیش بیاید از طرف خداست ما باید به او پناه ببریم؛ از او پناه ببریم که مشکلی برای ما پیش نیاید، به او پناه ببریم که اگر مشکلی پیش آمد او حل کند.این یعنی خدایا آنچه در عالم هست و تدبیر می‌شود به مدیریت شماست اگر یک رخداد تلخی بخواهد به ما برسد به اذن شماست و اگر این رخداد تلخ بخواهد رخت بربندد به دستور شماست، پس از شما به شما پناه می‌بریم!

در درون همه ما انسانها یک نحوه ربوبیتی هست که آن خودخواهی است، حالا برخی‌ها زبان‌درازی می‌کنند نظیر فرعون می‌گویند: (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی)، بعضی زبان‌کوتاهی می‌کنند حرف‌های قارون را می‌زنند، می‌گویند ما خودمان زحمت کشیدیم و در عرض سی یا چهل سال عالِم یا دانشمند شدیم؛ هر دو داعی ربوبیت دارند. اینکه کسی می‌گوید من خودم زحمت کشیدم این مال را پیدا کردم، یا این علم را پیدا کردم، این فقرِ مِن الربوبیة ندارد، این یک زمینه‌ای از ربوبیت را دارد، آن کمبود را می‌خواهد جبران کند، لذا فقرش، فقر محض نیست. فرق قارون و فرعون در درکات این کار است، فرعون صریحاً می‌گوید: (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی)، قارون همین حرف را در آن درکات میانی می‌زند می‌گوید: (إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی‏ عِلْمٍ عِنْدی) من خودم زحمت کشیدم، اقتصاددان بودم، مال پیدا کردم. یا اینکه کسی بگوید خودم زحمت کشیدم با استعداد بودم عالِم حوزوی یا دانشگاهی شدم. بعضی از ما اسلامی حرف می‌زنیم و قارونی فکر می‌کنیم، تا این غرور و خودخواهی به نحو سالبه کلیه محو نشد، یعنی ما فقیرِ مِن الربوبیّة نشدیم و فقیرِ الی الله هم نخواهیم بود. اینکه در آیه نورانی دارد (وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ) برای همین نکته است. فرمود اکثر مؤمنین گرفتار این خودخواهی و این داعی ربوبیتی درونی هستند، در صورت عصبانیتشان معلوم می‌شود، در صورت تفاخرشان معلوم می‌شود، در صورت اظهار فرهیختگی و نخبگی‌شان معلوم می‌شود، این است که یک گوشه‌ای از ربوبیت‌خواهی در درون خیلی‌ها هست. وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند که چطور اکثر مؤمنین مشرک‌اند فرمود: همین که می‌گویند اگر فلان شخص نبود، اگر فلان وسیله نبود، یا اینکه می‌گویند اول خدا، دوم فلان شخص!

انسان ذاتاً خالی است و ظرفیت آن را دارد که موحد باشد، می‌تواند مظهر خدا باشد. این اسامی نورانی که در دعای پربرکت جوشن کبیر است که بسیاری از شما ان‌شاءالله موفقید شب‌های جمعه قرائت و تلاوت می‌کنید، این هزار یا هزار و یک اسم، بعضی‌ها عظیم‌اند، بعضی‌ها اعظم‌اند، این رحمانیت ذات اقدس الهی، این جزء اسمای اعظم به شمار می‌رود، لذا شما می‌بینید در آیات و روایات، «الرحمن» را صفت برای چیزی قرار نمی‌دهند، آن را موصوف قرار می‌دهند ،مثل اینکه «الله» را صفت برای چیزی قرار نمی‌دهند موصوف قرار می‌دهند. بر خلاف اوصافی چون رحیم، علیم یا حکیم. گاهی انسان مظهر «رحیم» می‌شود که نسبت به گروه خاصی رحمت دارد ولی نسبت به دیگران بی‌مهر است و گاهی هم مظهر «الرحمن» می‌شود که نسبت به همه چیز رحم و مهربانی دارد. این دین به ما دستور داده که مظهر «الرحمن» بشویم، یعنی نسبت به همه چیز رحم و مهربانی را رعایت کنیم. اینکه آب دادن به مار و عقرب گزنده هم ثواب دارد، اینکه رفع تشنگی سگی که نجس العین است هم ثواب دارد، چون این حیوانات مخلوق خدایند و انسان شده مظهر «الرحمن». این که در روایات ما هست که هر کبدِ تشنه‌ای را شما سیراب کنید اجر دارد، این مظهر رحمت رحمانیه است، حتی از حیوانات پایین‌تر، انسان اگر درختی را آب بدهد قربة الی الله، این عبادت است.

کدام انسان به این فکر است که جامد و ذی‌روح حیوانی و انسانی را مشمول رحمت خاصّ خود قرار بدهد، او همان انسان مسلمان است؛ اگر کسی فقیرِ محض شد، ظرفیت پیدا می‌کند که مظهر خدای الرحمن بشود این «الرحمن» مقابل ندارد، آن «الرحیم» است که مقابل دارد، خدا منتقم است در قبالش رحیم است. این دعای نورانی امام سجاد علیه السلام است که بارها خوانده شده، وجود مبارک امام سجاد علیه السلام به ما فرمود، درست است رحمت خدا بیش از غضب خداست، اما محور اساسی تعلیم، این نیست که رحمت خدا بیش از غضب خداست، آنکه اساس کار است این است که رحمت خدا پیش از غضب اوست نه بیش از غضب او؛ رحمت رحمانیه مقابل ندارد. آنچه به ما گفتند دستورهای دین را شما متوالیاً و مرتباً حفظ کنید، این آیه قرآن که (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا) که آمده، این مرابطه را توسعه دادند آن مرابطه‌‌های دقیق و عمیق را فقه به عهده دارد. مرابطه هم حکم فقهی خاصی دارد. مثلا مسجد خانه خداست، هر وقت انسان فرصت پیدا کرد مشرّف می‌شود و نماز می‌گذارد، اما اعتکاف یک شرایط خاصی دارد، هم زمانش مخصوص است هم مکانش مخصوص، همان طوری که اعتکاف, زمان و زمینش مخصوص است و یک عبادت خاص فقهی است، مرابطه هم حکم فقهی خاصی دارد. اینکه فرمود: (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا). حالا کسی می‌خواهد برود جزء مدافعان حرم بشود، می‌خواهد مرزداری کند، این یک وقت است به طور عادی است، مثل اینکه می‌رود مسجد نماز می‌خواند و برمی‌گردد، که این حکم خاص ندارد، فقط ثواب خاص دارد. اما یک وقت می‌خواهد به این آیه عمل کند، به این آیه که عمل کند، باید حساب خاص داشته باشد. این دین به ما گفته این (رابطوا) مثل اعتکاف، حکم خاصّ خودش را دارد. اگر کسی ظهر نمازش را در مسجد خواند منتظر بود که شب فرا برسد باز در مسجد شرکت کند و نمازش را بخواند، مرتبط در پیوند دین است، این می‌شود (رابطوا)؛ اگر بین اعمال حسنه‌اش، پیوندی برقرار کند، منتظر باشد که آن نوبت برسد تا آن عمل را انجام بدهد، مصداق (رابطوا) است. ما می‌توانیم این چنین باشیم، اگر (رابطوا) شدیم، دیگر راحتیم، دیگر وسط‌ها فرصتی نیست به دیگری وقت بدهیم، چون ما منتظریم فرصت بعدی بیاید برویم مسجد، برای واجبات و مستحباتمان، برای درس و بحثمان، ما برنامه‌ریزی کنیم، ما صبح این درس را داریم، بعدازظهر آن درس را داریم، شب آن مطالعه را داریم، همه‌اش برای الله باشد می‌شود (رابطوا). به ما فرمودند برای خودتان برنامه‌ریزی کنید اگر شما برای خودتان برنامه‌ریزی نکردید بیگانه برای وقتتان برنامه‌ریزی می‌کند. (برگرفته ازدروس اخلاق حضرت آیت الله جوادی آملی)

 

 


95/10/26::: 1:4 ع
نظر()
  
  

 

 

اگرعرفان و تصوف را یکی از راههای تصفیه روح و پالایش آن از انواع آلودگی ها و اشتغالات دنیوی بدانیم که عمدتا هم از طریق تقواپیشگی  و زهد ورزی راستین بعلاوه معرفت بدست می آید دراین صورت می توان گفت که با اتخاذ چنین روشی حُب ماسوی الله خرده خرده از دل بیرون می رود و تنها محبت خدا در آن جایگزین می گردد بطوریکه درنهایت وجود ناسوتی او نیز در هستی حق متعال محو و جزخدا کسی دیگر باقی نمی ماند.البته عرفان و تصوف از ابتدای زایش و پایش خویش دو پیام اصلی و اساسی برای انسانهای حق طلب دیروز و امروزداشته است که آداب و رسوم ایجاد شده فرع این دو پیام به حساب می آیند.پیام اول پیام روانی و قلبی است که به عارفان مسلمان می آموزد یکی گوی و یکی جوی و یکی بین باشند و برمبنای این توحید جز به وجود مطلق به چیزی دیگر اندیشه نورزند؛ و پیام دوم که درواقع به منزله ی نتیجه گیری ازپیام اول است جنبه اخلاقی و اجتماعی دارد و همه ی تلاش مسلمانان عارف مصروف آن است که در پرتو تعالیم بلند و سنت حسنه و سیره پیشوایان دینی ، اخلاق و عادات انسانی و مردمی را فرا بگیرند و دوست داشتن خلق خدا و خدمت و محبت به آنها را به  پیروی و تأسی از شیوه حضرت پیامبررحمت(ص) وجهه ی همت خود قرار دهند.

هست عرفان راه خدمت وصل یار

نورجان  می گوید آن را هوش دار

همانگونه که سیره نویسان آورده اند حضرت پیامبر(ص) درزندگی خاکی خویش بسیارساده ودرنهایت فروتنی مشی می کرد. پیش ازبعثت گاه وبیگاه به غارحرا می رفت و تفکر همراه با مراقبه را پیشه خود می ساخت و عاقبت هم مشیت خداوند و همین تفکرهای عمیق درطول سالهای متوالی بود که او را آماده ساخت تا در یکی از اوقات حساس وحی الهی را درک ودریافت کند.

با آنکه دردوران خود حکومت قدرتمند وبا اقتداری را تأسیس وسامان داده بود معهذا به دنیا توجهی نشان نمی داد. اغلب برمفرش و در مواقع ضروری نشستن برروی زمین را اختیارمی نمود. در اینکه بنده بود آن را مایه افتخار می دانست.پوشش پشمینه داشت.شیر گوسفندان را می دوشید.سوار بر مرکب می شد.درهنگام غذا خوردن با خادم خود همراهی می کرد.در موقع دست دادن فقیر و غنی نمی شناخت.دعوت دیگران را رد نمی کرد حتی اگرآن دعوت به یک حبه خرما بود. نرم خوی و جوانمرد و خنده رو  بود. پیوسته حالت تبسم داشت ولی با صدای بلند نمی خندید.

داشت او خلقی عظیم از رب خویش

غرق دروحدت که جانش جمله بیش

در غزوه اُحد درباره کسانی که صورتش را زخمی کرده  و دندانش را شکسته بودند، فقط با این عبارت دعا کرد که «پروردگارا! قوم مرا هدایت کن، زیرا که اینان نمی دانند.» به کسانی که از وی خواستند تا نفرین کند گفت:«من نفرین کننده نیستم، بشارت دهنده و رحمت عالمیان هستم.» بسیاربخشنده بود،همیشه صدقه می داد ،از فقرا نمی هراسید، ترجیح می داد که غذای هر روز را در همان روز بیابد و دعایش این بود:« پروردگارا، به آل محمد روزبه روز روزی  برسان.»

به اصحاب خود می گفت که فریب دنیا را نخورند و به آنان اندرز می داد که با نماز نافله، صبر و توکل،کسب حلال و ذکر، خود را به خدا نزدیک کنند.به تصفیه دل بسیاراهمیت می داد.دریکی از احادیث خود می گوید:«تقوی فقط اینجاست، تقوی فقط اینجاست.تقوی فقط اینجاست» و به قلب خود اشاره می کند. درحدیث دیگرمی گوید:«زنهار، در بدن انسان گوشت پاره ای هست که اگر آن اصلاح شود ،همه ی بدن اصلاح می شود .زنهار که آن قلب است» و با این بیان معلوم کرده است که تصفیه دل در ارتقای روح چه اهمیتی دارد. پیوسته از اندیشه خدا و آخرت اندوهگین بود. نماز شب را زیاد دوست می داشت و می گفت:« دورکعت نماز صبح در نظرم پسندیده تر از نعمت های دنیاست...برترین نماز بعد از نمازهای فریضه نمازشب است.» این آیات از عبادات و طاعات آن حضرت خبرمی دهد:«پاره ای ازشب را به نمازخواندن زنده بدار.این نافله خاص توست. باشد که پروردگارت تو را به مقامی پسندیده برساند»(اسراء/79)؛ « پروردگار تو می داند که تو و گروهی از آنان که با توهستند نزدیک به دوثلث شب و نیم شب و سه ثلث شب را به نماز می ایستند.»(مزمل/20)؛ «پروردگارت را در دل خود به تضرع و ترس ،بی آنکه صدای خود را بلند کنی،هر صبح و شام یاد کن...»(اعراف/205). رسول اکرم (ص) برای تزکیه نفس مقامی بالاتر ازا یمان و اسلام قائل شده، و این مقام را با کلمه «نیکی » بیان کرده است: نیکی آن است که خدا را چنان عبادت کنی که گویی او را می بینی،زیرا اگر تو او را نبینی او تو را می بیند». به علاوه امت خود را به ذکر تشویق کرده است:«کسی که به همراه ذاکران پروردگارش را ذکر نگوید چون مرده ای درمیان زندگان است»؛« اگرقومی بنشینند و کتاب خدا را تلاوت کنند و به مذاکره درباره آن مشغول شوند،فرشتگان آنان را احاطه می کنند و رحمت آنان را در برمی گیرد و آرامش و فیض بر آنان نازل می شود و خداوند آنان را یاد می کند» ؛ «خدای تعالی می فرماید:کسی که با ولیی خصومت کند،من خصم اویم. بنده من جز با انجام دادن فرایض بیشتر که به او امر کرده ام به من تقرب نمی جوید و با انجام دادن نوافل می کوشد که به من نزدیک شود، سرانجام چندان نزدیک می شود که من او را دوست می دارم.چون دوستتش داشتم به وسیله من می شنود، به وسیله من می بیند، به پا ی من راه می رود»؛ روزقیامت ،زمانی که درهیچ جا سایه ای نیست،یکی ازهفت تن که درسایه خدا آرام خواهد گرفت کسی است که درخلوت خدا را یاد کرده و چشمانش پر از اشک شده است.»

 نیست ظاهرهست باطن در نماز

برکه؟ برآنکس که دارد صد نیاز

یـــــاد کـــن یــــاد خدا آرام جـان

با نمــــــازآیــد حقیقت هـــای آن

«برای یاد کردن من نمازبگزار» (طه/14)؛ «برای آنکه پرهیزگارباشید،روزه داشتن بر شما مقرر شد، همچنانکه بر کسانی که پیش از شما بودند مقرر شده بود» (بقره/183)؛ از این آیات درمی یابیم که مقصود اصلی از نماز و روزه ،یادکرد خدا و تقواست.آیه «آن روز فقط کسی رها می شود که قلبی پاکیزه پیش خدا بیاورد» (شعرا/89)،آشکار می کند که فقط قلب پاکیزه است که انسان را نجات می دهد.آیه «وای برسخت دلانی که یاد خدا را دردلهایشان راه نداده اند» (زمر/22) هم بیان می کند که سخت دلی چه آفت ناهنجاری است.ازهمین جا معلوم می گردد که دین فقط مجموعه ای ازاوامرونواهی نیست.شریعت جبهه ظاهر و جبهه باطن دارد.همانگونه که نماز، روزه و اعمال دیگرجنبه های ظاهری چون رکوع وسجود دارد که این اعمال موضوع فقه است،رویه باطنی چون حضورقلب و حواس نیز دارد که موضوع فقه باطنی،یعنی عرفان و تصوف را تشکیل می دهد.این قبیل آیات و پاره های دیگری ازاحادیث موثق بدرستی نشان می دهند که چگونه ریشه ها وهسته ها ی اصلی عرفان وتصوف اسلامی در قرآن و حدیث یافت می شوند و بزرگان دین و اهل معنی نیز از ابتدای راه چه در جریان زهد و چه در جریان محبت ورزی نسبت به خدا ؛ پیوسته خود را وفادار و ملزم به رعایت دقیق احکام شریعت برای یافتن حقیقت باطنی آن نموده اند که خود واقفند اگر ذره ای از این مسیر روشن به دور افتند چه گمراهی آشکار در پیش است.

 

منابع:

-الشفاء فی تعریف حقوق المصطفی،ابوالفضل عیاض بن موسی الیخسوبی قاضی عیوض

- صحیح مسلم

- الجامع الصحیح ،مسلم بن حجاج القشیری

-الجامع الصحیح ،محمد بن اسماعیل بخاری

-صحیح بخاری

-چهل کلام وسی پیام جواد نوربخش

-مکتب تفسیراشاری،سلیمان آتش

 

 

.

 

 

 


  
  

 

 

نه دوریت بوَد ممکن نه آغوش پر از مهرت 

ز بوی زلف مشکینت ولی همواره مدهوشم

 

حدود بیست سال پیش که در دانشگاهی مشغول کار بودم و در پرتو افاضات استادانی ارجمند ذهن و ضمیر خویش و بیگانه را پر از انبان علم و عمل می دیدم با جوانی برومند آشنا شدم که در آن زمان دانشجو بود و به کارهای پژوهشی و تحقیقاتی علاقه ا ی خاص نشان می داد و لامحاله با وجود آن همه استعداد ذاتی دلش می خواست در آینده ای نه چندان دور البته با طی مراحل و مدارج بلند علمی برکرسی تدریس دانشگاه مهمی هم تکیه بزند.خصوصیت ممتاز دیگری که باعث می گردید توجه من در آن دوران پر از تلاطم ،علاوه بر همَت والایش، نسبت به این جوان مسلمان جلب شود همانا شوق زاید الوصفی بود که همواره برای شرکت در مراسم عبادی و یادگیری مسائل معنوی از خود بروز میداد بطوری که در آن ایام سخت و پر مشغله حتی برای یکبار هم دیده نشد که از انجام بموقع فرایض دینی غفلت بورزد و خدای نکرده در ادای واجبات و خدمت به دیگران راه و رسم سهل انگاری و بی رغبتی اختیارکند. بعدها که از طریق یکی ازدوستان خوش مشرب مان - که ازقضا دستی نیز در شعر و ادب دارد- با پدربزرگوار ایشان افتخار آشنایی پیدا کردم او را درهمان نخستین دیدار مردی یافتم بسیار با ذوق ،اهل ایمان و صاحب فضیلت های اخلاقی. نامش سید جمال بود و بنا بر اقوال، اجداد پاکش نیز از خم غدیر معرفت و بصیرت جرعه ها سرکشیده بودند که حسب ظاهر نام فامیلی اش نیز بر آن دلالت می کرد.شخصیتی جذاب و گیرا داشت و باران مهر و محبت درونی اش به سرعت جامه جان آدمی را  تر مینمود و در احاطه خود می گرفت. صداقت در گفتار و اصالت در کردار او موج می زد.خانه ای داشت نسبتا کوچک اما پر از آذین بندی های هنری خصوصا آراسته به وسائل و زینت های معنوی و تابلوهای زیبای قدسی و قدیمی.آشکارا معلوم بود که در طول عمر خاکی اش بیش ازحد دل به یک رشته امور گذرا ی این عالم نبسته است و دوستی با خداوند را بواسطه شناختش از حق و حقیقت برهمه ی دوستی های ناپایدار دیگر ترجیح داده است چه به فرموده حافظ علیه الرحمه :

 

صرف شد عمر گرانمایه به معشوقه و می

تا از آنم چه  به پیش آید و اینم  چه شود

یادم می آید نوبتی که در مجلسی شور آفرین بودیم و فرصت و رخصت همزبانی و همدلی بیشتر برایمان دست داد،ایشان با همان روحیه بالا و جان سبکبار ، از گذشته های تلخ و شیرینش سخن می گفت و بر روزهایی غبطه می خورد که امروز دیگر فقط حسرتش بر جای مانده است.ایامی خوش و خرَم که خانواده ها بی هیچ ریب و ریایی دور هم جمع می شدند و از خدا واخلاق انسانی سخن می گفتند و در همه کارها بر او توکل داشتند و لاجرم بر تمام سختی های روزگار نیز فائق می آمدند.مردم در جامعه ی خودشان نسبت به سرنوشت همدیگر احساس مسئولیت می کردند و در حل مشکلات یکدیگر پیشی می جستند.

 باری ،تا چند سال قبل که از دو ر و نزدیک برحسب دوستی و وظیفه ی اجتماعی سراغ احوالش را از پسربزرگش که این روزها به کمال است و برای خود مردی و در دانشگاه صاحب کرسی تدریس نیزشده است،می گرفتم با خبر شدم که مریض است و عمدتا از بیماری دیابت رنج می برد.بیماری خاموش که کنترل و جلوگیری از تبعات سوء آن برای افراد مسن دشوار و بتدریج انسان مریض را از مسیر خوب نشدن زخم و اختلال در بینایی و ایجاد عوارض دیگر به جاده فراق می کشاند.

 

دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور

بسی  شدم  بگدائی  بر کرام   و  نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل

چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

                                     (حافظ)

 

امروز که این صفحه را به یاد آن دوست با صفا و آن مرد با وفا می نگارم، مطلع شدم که ایشان مدتی است تن خاکی اش را رها نموده و درحین حضور در یک مجلس شادی  جان به جان آفرین تسلیم کرده است. امید می رود با ولایت و وساطت اولیاء در جوار قرب حق پیوسته مشغول شُرب شراب معرفت از دست ساقی کوثر باشد.

 

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی  رُخش  ببینم  و تسلیم  وی  کنم

 

 

 روحش شاد و صبر نو بر خانواده ی محزون و با کرامتش افزون باد

 

 


  
  

 

زعشقت آنچنان مستم که دیگر خود نمی دانم

در این مستی بوَم حیران و با این حال خاموشم

 

نه دوریت بوَد  ممکن نه آغوش پر از مهرت

ز بوی زلف مشکینت ولی همواره مدهوشم

 

رُخت بگشای ای ساقی که جانم در طلب باشد

بده یک جرعه زان باده برَد هم دم وَ هم هوشم

 

در این دیر پر از محنت بسی سختی پذیرفتم

به این اندیشه تا روزی شراب معرفت نوشم

 

در این عالم ترا دارم تو را دارم به تنهایی

وصالت غایت عمرم در این ره همچنان کوشم

 

بوَد شور لقائت همچو آتش در درون من

در این آتش همی سوزم ولی فانی و خاموشم

ترانه راه- سید حسین نصر

 


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >