سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند جویای دانش را دوست می دارد ونیز فرشتگان و پیامبران او. [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :44
بازدید دیروز :33
کل بازدید :93564
تعداد کل یاداشته ها : 54
103/2/5
5:1 ع

 

 

واژه عربی جهاد، در زبان های اروپایی به جنگ مقدس تعبیر می شود، این واژه از ریشه جهد گرفته شده که معنای اولیه آن تلاش یا کوشش کردن است. ترجمه جهاد به جنگ مقدس و ترکیب آن با عقیده نادرست از اسلام که در غرب رواج پیدا کرده ، از اسلام به عنوان دین شمشیر یاد می کند. این امر باعث شده تا اهمیت معنوی و دلالت ضمنی آن نادیده انگاشته شود. آنچه که در طول قرن گذشته و به ویژه در طی چند سال گذشته درعرصه تاریخ حضور داشته حاکی از این است که جنبش های موجود در جهان اسلام با یکدیگر در ستیز نبوده و یا به یکدیگر تحمیل نمی شدند. استفاده از واژه جهاد یا یکی از واژه های مشتق از جهاد به شناخته شدن معنای کامل آن برمبنای حدیث که در این مقاله دغدغه اصلی ما بوده کمک می کند. با وجود تحریفات اخیر و حتی دگرگون سازی معنای جهاد، برای مسلمانان دشوارتر شده تا این واژه معنوی و دینی را به عنوان مفهومی به کار برند که در گذشته آن را به کار می گرفتند. برای درک اهمیت معنوی جهاد و کاربرد وسیع آن در تمام ابعاد زندگی انسان طبق تعالیم اسلام، لازم است به خاطر بسپاریم که پایه اسلام براساس ایده برقراری آرامش در فرد و جامعه ای است که او درآن برای تحقق اهداف زندگی خود تلاش می کند. این آرامش که بازتاب دنیوی عدل الهی و شرط لازم صلح در قلمرو انسان ها بوده ، بنیانی است که روح بر مبنای آن به طرف آرامش حرکت می کند.اگر اخلاق مسیحی هدف زندگی معنوی را به مثابه پرواز عمودی در جهت کمال می بیند، اسلام آن را در برقراری آرامش باطنی و بیرونی به عنوان مبنای ضروری برای عروج می داند. ثبات جامعه اسلامی در طی قرن ها، تغییرناپذیری هنجارهای اسلامی که در شرع وجود دارد ، و خصوصیت بی انتهای سنت تمدن اسلامی – که این امر نتیجه الگو اولیه و تغییر ناپذیراست- همگی بازتابی از آرامش ایده آل و تحقق امری بوده که در تعالیم شرع و همچنین آثار هنرهای اسلامی مشهود است. این آرامش از نام اسلام جدایی ناپذیر بوده چرا که اسلام به سلام و صلح تعبیر می شود. اگر چه حفظ آرامش در این دنیا به معنای ایستایی، سکون یا بی حرکتی نیست زیرا بدیهی است که زندگی به معنای حرکت است، اما علی رغم احتمال دنیای متغیر، تاثیرات دامنه دار زمان و دگرگونی وجود دنیوی، در آرامش ماندن نیازمند تلاشی مداوم است.آرامش به معنای جهاد کردن ، در تمام عرصه های زندگی وجود دارد. ذات انسان فراموشکاری است و استیلای روح فناناپذیر ما توسط روح فناپذیر یا احساسات، فرآیند زندگی فردی و زندگی جمعی تلویحاً بیان می دارد که خطر همیشه حاضر از دست دادن آرامش و مواجه شدن با حالت عدم تعادل همواره وجود دارد و اگر این وضعیت ادامه یابد منجر به از هم پاشیدگی در سطح فردی و هرج و مرج در مقیاس زندگی جمعی می شود.برای پرهیز از چنین وضعیت فجیعی و تحقق کمال انسان که خود تحقق وحدت یا اتحاد کامل است، مسلمانان هم به صورت فردی و هم به صورت اعضای جامعه اسلامی باید جهاد کنند. جهاد امری است که مسلمانان باید در تمام لحظات زندگی آن را انجام دهند. جهاد، جنگی است درونی و بیرونی با عواملی که اگر با آنها مبارزه نکنیم، آرامش را از بین می برد. باید به خاطر داشت که این آرامش شرط لازم زندگی معنوی فرد و جامعه است. این امر به ویژه زمانی نمود پیدا می کند که جمعی قانون الهی را مبنای کار خود قرار داده باشد.انسان هم موجودی جسمانی و هم معنوی است و در عین حال عضو جامعه ای است که در آن، بعد وجود او کامل شده و نیازهایش تامین می شود. او هم دارای عقل بوده که جوهر آن یک خصوصیت الهی به شمار می رود و هم دارای احساس بوده که می تواند مانع قوه تعقل وی باشد و یا او را در کشف مبداء خود کنجکاو کند. در انسان عشق و نفرت، بخشش و طمع کاری، همدردی و پرخاشگری وجود دارد. به علاوه ، در هر دینی چندین خصوصیت خوب انسانی وجود دارد و در هر رابطه عاطفی قوانین اخلاقی و تعهداتی و جود دارد. در نتیجه، به کار گرفتن جهاد در جایی که تکثر و تحول وجود انسان در دنیای خارجی باعث به وجود آمدن چند شاخه گی در زمینه های فعالیت های سیاسی و اقتصادی در زندگی اجتماعی می شود، امری ضروری است.

از لحاظ ظاهری، جهاد به معنی دفاع از دارالاسلام است که به دفاع از جهان اسلام در برابر تهاجم و دخالت نیروهای غیر مسلمان اطلاق می شود. جنگ های اولیه تاریخ اسلام که در برابرتهدید جامعه مسلمان انجام می شد، به جهاد معروف شدند. درمعنای ظاهری، جهاد را به جنگ های مقدس تعبیر کرده اند، اما در بازگشت از یکی از همین جنگ های اولیه که به دلیل برقراری جامعه تازه تاسیس شده اسلامی اهمیت به سزایی داشت، حضرت محمد(ص) به همراهان خود گفتند که آنها از جهاد اصغر به جهاد اکبر می روند. جهاد اکبر، نبرد درونی علیه نیروهایی است که مانع زندگی انسان برطبق قوانین خداوند می شود. زندگی بر اساس دستورات خداوند از وظایف اصلی انسان است. در تمام تاریخ اسلام، جهاد اصغر زمانی در دنیای اسلام به وقوع پیوسته است که تمام یا بخشی از آن توسط نیروهای داخلی یا خارجی تهدید شده است. فراخواندن جامعه اسلامی به جهاد درست از زمانی به صورت مداوم صورت گرفت که در قرن 19 با ظهور استعمار، وجود دنیای اسلام مورد تهدید واقع شد.باید به خاطر سپرد زمانی که ایده جهاد در برخی از بخش های جهان اسلام مطرح شد، به چشم یک فرمان دینی به آن نمی نگریستند بلکه آن را تلاش جامعه ای می دانستند که دغدغه اصلی اش حفظ جامعه در برابر تسلط نیروهای نظامی و اقتصادی و اندیشه های بیگانه است. اگر چه این امر بدین معنا نیست که در برخی موارد بویژه در زمان اخیر، احساسات و عقاید مذهبی برای شرعی کردن یک مبارزه مورد استفاده نادرست قرار نگرفته است، اما به طور خلاصه، دنیای اسلام در این سوء استفاده به صورت انحصاری عمل نمی کند . در این میان می توان به تاریخ تمدن های دیگر اشاره کرده که دربرگیرنده تظاهرات های غیر مذهبی در غرب است.علاوه بر این ، ماهیت وجودی انسان به نحوی است که وقتی دین اهمیت خود را در جامعه بشری از دست می دهد، انسان ها برای موضوعات کم اهمیت اقدام به جنگ و قتل یکدیگر می کنند. ایده جنگ با هدف نابودی و عمل براندازی تمام افراد غیر نظامی ، دور از انسانیت بوده و تنها ملتی که مورد تهدید قرار گرفته اند جهاد را با دیدی مثبت نگاه می کنند. در سطح ظاهری تر، جهاد اصغر شامل سلطه اجتماعی- افتصادی نیز می شود. این امر بدین معنی است که عدالت در محیط زندگی انسان ، از خود وی آغاز می شود. دفاع از حقوق و اعتبار یک فرد، دفاع از عزت فرد و خانواده او نیز جهاد و وظیفه دینی به شمار می رود. از این رو، تقویت تعهدات اجتماعی از خانواده و امت اسلامی از سفارشات شرع محسوب می شود.

برای به وجود آوردن عدالت اجتماعی برحسب تعالیم قرآن ، البته نه آن معنایی که دنیاپرستان مدرن ازعدالت اجتماعی ارائه می دهند، باید آرامش را در جوامع بشری دوباره برقرار کرد و این امر مستلزم جهاد کردن است. همانطور که اقدامات سودمند اقتصادی باعث آسایش رفاهی می شود، باید به خاطر داشت که داشتن امکانات رفاهی و مادی به معنای تکمیل آرامش نیست و نباید این اشاره قرآن را در این آیه نادیده گرفت. خداوند در قرآن می فرماید: ” جهان آخرت برای شما بهتر از این دنیا است “.

فراموش کردن رابطه بین دو دنیا در ایجاد ناآرامی و به وجودآمدن جهادی معکوس تاثیر دارد. تمام اشکال ظاهری جهاد ناقص بوده و اگر اشکال ظاهری جهاد، با جهاد اکبر که جهاد نفسانی و معنوی است ترکیب نشود، باعث تقویت بعد دنیوی انسان می شود. انسان باید به طور پیوسته جهاد اکبر را در پیش گیرد تا اصالت انسان در مقابل تنش هایی از این قبیل که ما به ظاهر چه هستیم ، ما در حقیقت چه هستیم و نیاز متعالی ما در این سفر دنیوی چیست تا به آن چیزی تبدیل شویم که هستیم، حفظ شود. از نقطه نظر معنوی، تمام ارکان اصلی اسلام را می توان به جهاد ربط داد.مسلمان بودن نه تنها به ادای جمله شهادتین و گفتن حقیقت درباره اسلام است، بلکه مسلمان باید در جهاد معنوی کوشش کند. اولین شهادت اصلی اسلام گفتن جمله ” لا اله الا الله ” است که وقتی به عربی نوشته می شود شبیه شمشیری است که هر چیز دیگر را به جز حقیقت الهی از بین می برد. تمام مورد مثبتی که در این جمله وجود دارد بازگشت به حقانیت است. شهادت دوم به انسان و وحی از طرف حقانیت متعالی مربوط می شود. متوسل شدن به شهادتین در قالب زبانی معنوی که این دو را کاربردی می نماید، همان به کار بستن جهاد معنوی و آگاهی در رابطه با این امر است که ما که هستیم، از کجا آمده ایم و به کجا می رویم.نمازهای یومیه که از فرامین اصلی اسلام هستند یک جهاد پایان ناپذیر تلقی می شوند که بر وجود انسان در ضرباهنگی پیوسته با ضرباهنگی کل هستی تاکید می کند. اقامه نماز با دقت و تمرکز نیازمند جد و جهد و نبرد بی پایان علیه اهمال، اسراف و کاهلی است. نماز شکلی از جهاد معنوی محسوب می شود. علاوه بر این ، روزه در ماه مبارک رمضان لباس طهارت معنوی بر تن فرد می کند و او را از هوای نفس و وسوسه های دنیوی دور می سازد. این امر نیازمند ریاضت و نظم باطنی است که دست یافتنی نیست مگر با انجام جهاد اکبر. حج و رفتن به مرکز جهان اسلام درمکه بدون تمهیدات طولانی، تلاش، رنج و تحمل سختی میسر نیست. به حج رفتن نیازمند جد و جهدی فراوان است . به همین دلیل پیامبر فرموده است، “حج از تمام جهاد ها برتر است”. به سان شوالیه ای که به جستجوی جام مقدس می رود ، زائرخانه خدا باید در یک جهاد معنوی شرکت جوید که درپایان آن تمامی ایثارها و دشواریها دربرابرعظمت موجود رنگ می بازنند. سرانجام پرداخت زکات یا مالیات دینی هم به نوعی جهاد است؛ زکات نه تنها به معنی جنگ انسان علیه طمعکاری و طمع نفس خود است، بلکه پرداخت زکات و خمس در اشکال بسیاری باعث برقراری عدالت اقتصادی در جامه بشری می شود.اگرچه جهاد جزء ارکان اسلام نیست، اما تا اندازه ای در دیگر ارکان اسلام وجود دارد. از نقطه نظر معنوی، حقیقت تمام ارکان را می توان در پرتو جهاد معنوی دید. از دیدگاه اسلامی، جهاد معنوی برای زندگی انسان ضروری است و نه تنها در تقابل با عبادت و آرامش قرار نمی گیرد ، بلکه مکمل عبادت وآرامشی محسوب می شود که نتیجه عبادت خداوند یکتا است.

در زندگی معنوی از کمال هم می توان به عنوان جهادی باطنی یاد کرد. جدا شدن از ناپاکی های دنیا به منظور غنودن در پاکی حضور خداوند، نیازمند جهادی سخت است. چرا که روح ما تمایل دارد ریشه های خود را به شدت در دنیای فانی فرو برد. برای غلبه بر رخوت، انفعال و بی تفاوتی روح، خصوصیاتی که ماهیت دوم انسان را در نتیجه اهمال تشکیل می دهد، جهادی پایا و دائم لازم است. برای دور کردن نفس از کارهای بی فایده دنیوی و باز گرداندن آرامش الهی و زیبایی که روح در زمینه های دیگر به دنبال آن است، بازهم جهاد معنوی توصیه می شود. سرانجام، برای درک این که تنها خداوند مطلق است و تنها نفس می تواند “من” باشد باید جهاد برتر انجام داد. این جهاد روح را از خواب غفلت بیدار کرده و آن را قادر می کند اصول برتر دانش را کشف کند. کشف اصول برتر دانش را توسط روح می توان از دلایل خلق آن دانست. جهاد معنوی می تواند به مثابه کلیدی برای درک تمام فرآیند های معنوی و طریقتی برای درک خداوند باشد که این امر در تمامی پیام های اسلامی وجود دارد. طریقت اسلامی در جهت کمال را می توان در پرتو نماد جهاد اکبر تفسیر کرد. جهاد اکبر طریقتی است که پیامبر اسلام که این طریقت را در دنیا به وجود آورد به آن رجوع کرد. همانطور که هر لحظه زندگی بدون توجه به خواسته ما و طبق اراده خداوند به پیش می رود، ما باید در تمام لحظات زندگی خود جهاد کنیم تا نه تنها آرامش در تمام دنیا برای مسلمانان برقرار شود، بلکه واقعیت الهی را که منبع حس آگاهی ما است نشان دهیم.برای انسان های پارسا، هر ” دم ” ، یاد آور این است که باید جهاد معنوی را ادامه دهند تا از رؤیاهای خود بیدار شده و ضرباهنگ قلبشان نام های مقدس خداوند را منعکس کند. خداوندی که تمام چیزها از اوست و همه به سوی او بازمی گردند.

پیامبر اکرم (ص) فرموده اند : ” انسان خواب است و زمانی که می میرد بیدار می شود” . انسان پارسا، به واسطه جهاد معنوی در این دنیا می میرد تا تمام رؤیاها و غفلت های خود را از بین ببرد، حقیقتی که منشاء تمام حقایق است را بیدار کند، زیبایی را مشاهده کند که تمام زیبایی دنیوی در مقابل آن رنگ می بازد، آرامشی را به دست آورد که تمام انسان ها در جستجوی آن هستند، اما تنها از طریق جهاد معنوی می توان به آن رسید.

سید حسین نصر ترجمه: منوچهر دین پرست   

 


  
  

 

بهانه فراق

 

 

 

گاهگاهی که ناز دلم بی تاب می شود

شعر ترا می سرایم و جانم انقلاب می شود

گاهگاهی که زمانه بوی سیاه خاک می دهد

مهر ترا می پرورانم و روحم آفتاب می شود

گاهگاهی که بلبل شوقم نغمه پردازی می کند

هجر ترا می گذارم و اشتیاقم حجاب می شود

گاهگاهی که او رخ بر پرده ی خیال می افکند

ذکر ترا می پسندم و ستاره ام مهتاب می شود

گاهگاهی که وجود را می پرسم و نور باقی اش را

فکر ترا می نگارم و سؤالم جواب می شود

گاهگاهی که موسی جان می فرستد آن نیاز

خضر ترا می جویم و کمالم نقاب می شود

گاهگاهی که تیرعاشقی می شکند قفل آبرو

سحر ترا می شناسم و نگاهم فتح باب می شود

گاهگاهی که رخش بیدلان می گریزد از شط آرزو

جسر ترا می پذیرم و چشمانم پرآب می شود

گاهگاهی که سازدلم بهانه ی فراق می گیرد

چهر ترا می نگرم و زبانم مضراب می شود

 

 

نور باقی و جام ساقی اش فزاینده و پاینده باد

 


  
  

2

جان همی خواهد که بیند لطف یار           خواب و بیداری ندارد آن نگار     

سرانجام نیایش ها و دعا های روزانه و شبانه ی غلام رضا به بار نشست و اندک اندک انتظار و فرا ق مرد افکن رو به پایان می رفت. با حاج علی اکبرآماده رفتن به شهر خود گشت. در طول راه سر از پا نمی شناخت.اما تردید و دودلی هم او را ذره ای رها نمی ساخت. حاج علی اکبر که نمی توانست علت این شادی و غم ممتد را در وجود او کشف کند بلاخره با کمی احتیاط و رعایت حدود احترام دلیل این مسئله را جویا شد.غلام رضا نیز که نمی خواست فعل حال او را از چند و چون دقیق کارش آگاه کند با قدری طفره رفتن و این در و آن در زدن ، سر و ته قضیه را بهم آورد و توضیح وافی و کافی آنرا به روزهای خوش دیگر واگذار نمود.

 باری،هرچه به شهر مورد نظر نزدیک تر می شدند آتش شوق غلام رضا نیز شعله ورتر می شد . زیر لب سرود می خواند و بر نیک طلعتی اش آفرین ها می گفت و تبارش را می ستود.هم شهر را از نو می خواست ببیند که چگونه در آسمان معنایش  ستاره ای نهان شده و هم خویش را مستحق کرامت بیشتر می دانست . شاید هم با خود این چنین می اندیشید که اگر در آن مکان زیبا و دلگشا یار غار خود را نبیند و نجوید دیگر امیدی به یافتن او ندارد و آن رؤیا نیز باید برای او درعداد اضغاث و احلام شمرده شود .

شد خدمت تو دستان چون خدمت سرمستان

در آب سجود  آری بی مسأله  چون ماهی

چون مست و خراب آمد سجده گهش آب آمد

فارغ  زثواب آمد فرد از ره و بی راهی   

آن زمان که به شهر رسیدند روز یک شنبه بود و ساعاتی مانده به آغاز یک غروب دیگر.حاج علی اکبرکه تا حدودی از غوغای درونی غلام رضا بی خبر بود با کمال متانت رو به او کرد و گفت:برای رفتن به نزد آن پیرمرد وقت هست. امروز اگر حوصله تان فراخ نیست در وقتی دیگر به خدمتش شرفیاب می شویم!. از راه دوری آمده ایم. دو روز است که در راهیم و شما خسته ترید! بعلاوه که آداب طریقت حکم می کند که برای هر تازه وارد ی قبلا" باید از بزرگ آنجا اجازه ورود گرفته شود. غلام رضا که از سخنان و تعارفات حاج علی اکبر بجوش آمده بود بی اختیارعنان زبان از دست داد و با صدای نسبتا" بلند گفت:آقا! لطفا" مرا هرچه زودتر به زیستگاه معنوی او راهنمایی بفرمائید تا بلکه دراین زمانه ی خمول معرفت و افول محبت ، دیدار جان فزایش آب لطفی باشد برآتش نهفته ی درونمان! حاج علی اکبر که قدری ازاین اشتیاق فراوان و همینطور رفتار غیر منتظره او جا خورده بود مصلحت را در آن دید که بدون هیچگونه فوت وقتی به آن مکان خاص بروند و زنگ درب خانه ی دوست را با پای احترام و دست اکرام بصدا دربیاورند. فقط جهت آگاهی بیشتر و از روی ادب به اطلاع غلام رضا رساند که گر چه همه کسانی که به نوعی با آنجا ارتباط دارند پیوسته با وضو می باشند اما یکی دیگر از آدابشان آن است که هیچ کس بدون وضو به آن محل داخل نمی شود.    

ما می نرویم ای جان زین خانه دگرجایی

یا رب چه خوش است اینجا هرلحظه تماشایی   

حاج علی اکبرزنگ خانه را به صدا درآورد و پس از باز شدن درب بیرونی،غلام رضا منتظرشد تا اول او داخل شود. قلبش بشدت می تپید. به فکرش رسید که برگردد وبعدا" با ذهن و روحی آماده تر بیاید.اما خیلی سریع با فرستادن صلوات بر محمد و آل محمد به تعداد حضرات معصومین بر خودش مسلط شد و بدنبال حاج علی اکبر روان گشت.هنگام عبور از حیاط احساس کرد که انگار قبلا" اینجا را دیده است و برایش محلی بسیار آشناست.هرچه به ذهنش فشار آورد چیزی به یادش نیامد. انبوه درختان و گلهای رنگارنگ حکایت از عالمی دیگر داشت. بوی دل آویز و معطری مشام جان را می نواخت. سکوت عجیبی در آنجا حکمفرمایی می کرد.خواست دقائقی بیشتربایستد تا فضای وسیع و درخت آلود و پر از سبزه و گل آنجا را تماشا کند و با آنها انس زیادتری بگیرد. در همین فکر بود که قدمها آهسته ترشد. قلبش دوباره شروع به تپیدن نمود.سعی کرد آرامش کند اما این بار نتوانست.کم کم نوعی لرز خفیف هم داشت بر او مستولی می شد که بناچار متوسل به ذکر اثرگذار و تعلیمی اش شد که همان تهلیلیه باشد و قبلا" برای استحکام ایمان و افزایش باور قلبی به حکم یک مسلمان آموخته بود. دراین میان یکی از خادمان صدیق آنجا با لحنی آرام و مؤدبانه گفت:جلسه شروع می شود.آقایان بفرمائید داخل!. دم غنیمت است! حاج آقا رفتند برای تجدید وضو.الان تشریف می آورند. رنگ بررخساره غلام رضا باقی نماند. سرش را پایین انداخت. برحسب عادت چند تا نفس عمیق کشید و قدری آرام شد. به نظر می آمد از یک سو خسته است از آن همه دربدری و بی خوابی کشیدنها. و از سوی دیگر نمی خواست مجددا" همان مصائب و مسائل برایش تکرارشود و از نو آواره شهر و جاده ها گردد. اما در این دقیقه های آخر انتظار چه می توانست انجام دهد؟ جزاینکه بر خدا توکل کند و نظر و اراده او را بر همه چیز مقدم بدارد.غرق در این افکار بود که متوجه شد حاج علی اکبر از پشت سر به او می گوید آقا غلام ! آقا غلام ! غلام رضا ! می گویند بفرمائید داخل. غلام رضا که سخت مضطرب بود و نگران! روبه حاج علی اکبر کرد و گفت: من فعلا توان داخل آمدن ندارم.!اگراجازه دهند همین جا کنار حوض انتظار حاج آقایشان  را می برم. دقائقی بدن  خود  را کناری کشید و به یک درخت کهنسال که در آنجا بود تکیه داد. دلی پردرد داشت و سینه ای پرسوز! سر به سودایی عجیب سپرده بود. بی قراری اش هر دم فزونی می یافت. ولی تکرار صلوات و اوراد دیگرش نیز از او ترک نمی شد و مرتب لبش تکان می خورد.

 کمی درخود فرو رفت! افکار تردید آمیزی وجود او را فرا گرفت. با خود اندیشید که این وضو چقدر مگر وقت می برد؟! مقداری آب روان این دست و آن دست کردن که اینهمه طول نمی کشد. حتما" اینجا درب و مسیری دیگری دارد و حاج آقایشان از آنجا رفته و دردرون نشسته است. دوباره از اظهارنظر نسنجیده برگشت و پیش خود گفت بارخدایا: مرا ببخش که این همه نسبت به وضو و مقدمات اعمال عبادی بی اعتنا و بی اطلاع هستم که چنین گمان باطلی بر ذهن و زبانم جاری شد. بلافاصله به یاد بیتی ازمولوی افتاد که در مثنوی شریفش آورده است:

از یک اندیشه که آید دردرون          صد جهان گردد به یک دم سرنگون

لختی منتظر ماند . با آن خلق و خوی تحلیلی و افتاده اش برخود نهیبی دیگرگون زد که نکند سالک یا رونده در حقیقت همان فکر است و کار ما هم در نخستین قدم آن است که وضوی صحیح بگیریم و پاک شویم و درباطن از هر چه غیر خداست دست بشوئیم .حواسش بیشتر جمع شد. به نظرش آمد شاید در آستانه معرفت و دربارگاه محبت قرارگرفته و خود نمی داند! اول کفش هایش را درآورد. به یاد سخنی موثق از آن حکیم مشهور و مفسرقرآن کریم افتاد که روزی در درس صبحگاهی خویش آن را به لسان مبارک آورده بود به این مضمون که: هر آدمی به اندازه فاصله گرفتن از خود می تواند به ماهیت و حقیقت اشیاء دست یابد. به خاطر آوردن این مطلب عقل او را بیش از پیش به وجد و ذوق آورد. تلاش کرد آن را در همین لحظاتی که محو نگاه است و محض نیا زتجربه کند.

از در درآمدی و من از خود  بدر شدم     گویی کز این جهان به جهان دگرشدم   

نسیمی ملایم، برگ درختان سبز را به حرکتی رقص گونه در آورد. صدایی ملایم در هم پیچید. آرام آرام نزدیک و نزدیک ترمی شد. غلام رضا از جایش بلند شد. اما نه قدرتی برحرکت داشت و نه در دریای ذهن و ضمیرش موجی از حرف و کلام ایجاد می شد. آرامش و سکوتی سرورآفرین که گاهگاهی درعبادت هایش نیزحاصل می گشت! دیدگان سراسر منتظر خود را به غروبی ترین نیاز درونش دوخت که طنین ندا نیز از آن برمی خاست.ناگهان حس خوب و بسیار مثبتی به غلام رضا دست داد . گرمی و روشنی غیرقابل وصفی سراسر وجودش را در احاطه خود درآورد. نفسش بند آمده بود . سینه اش داشت می شکافت! حلقه های اشک شوق در چشمان زیبا ی او شکل یک مروارید گران قیمت را بخود گرفته بود.همین که او را در یک لباس رسمی و مرتب فارغ از هر گونه طمطراق های مرسوم و تشریفاتی با پیراهنی سفید رنگ که قطرات آب وضو هنوز از صورت مبارکش می چکید ، مشاهده کرد قلبش شاهد زبان و زبانش شهد ناب شد. بی اختیار جانب او دوید و فریاد برآورد! خدایا یافتمش! حاج علی اکبریافتمش ! خدا را شکر! شکر! آری خودش بود؛ جناب حاج محمد فرزند حاج ملا حیدر در کنار و در شهرش! همان که غلام رضا طی دورانی نسبتا" طولانی و طاقت فرسا، درپی اش بی صبرانه کو به کو می گشت و انتظاردیدنش را می کشید.!! همان پیرمرد سرخ رو!  همان مرد خواب ورؤیا های صادقه اش!  دلاور مرد، پرتو افشان و تحول بخش.

آفرین ها بر تو باد ای مرد شیر          داد بر تو این صفت مولای  پیر

کم کسی شد نزد او  مرد عمل          نور جانش عشق می سازد غزل

از فیض و نور حضورش لحظه ها ی ناب و تجلی های پی درپی چنان دل دردمندش را تسخیر و به تصرف درآورده بود که غلام رضا خودش هم باور نمی کرد که از کجا تا به کجا پرواز کرده و به کدام قله ی پرارتفاعی دست یافته است ... آری! اکنون بی هیچ شک و حجابی و با یقین کامل شاهد مقصود را در آغوش جان گرفته بود تا آغاز تعبیر درست خواب نافذش را با او و در او و از او ببیند و هویتی دوباره و معنوی به خویشتن خویش دراین جهان خاکی و غفلت آلود ببخشد.

من بی سر و پا گشتم خوش غرقه این دریا

بی پای همی گردم چون کشتی دریایی

از در  اگرم  رانی  آیم   ز ره   روزن

چون ذره  به  زیر  آیم  در  رقص  زبالایی

 

 

روح بلندش شاد و با انبیاء و اولیای کرام محشور باد

.

.

 


  
  

 

ازآغاز یک غروب(1)

به یاد آن نگارگرجان و عارف زنجانی جناب حاج محمد زهیری

در ششمین سال فراقش

 

یک شنبه است و خواجه لولاک بیدار

تا صبح حقیقت بدمد آغوش دیدار

ایام خوش است و مبارک

گفته او برخلقتش اینجا تبارک

خجسته میلاد نور هشتم امام رضا

قرین شد، جشن توحید و ولا

در مشهد الرضای سرور

مردان باغ حضور

ساعاتی مانده

به غروب یک روز تابستانی

در انتظار رسیدن

میوه های شیرین صداقت و راستی،

از درخت کهنسال عشق و معرفت .

اما در این میان ...

دل بی قرار دیدن یک لحظه ی ناب 

و جان در آرزوی تعبیر درست یک خواب .

 

غلام رضا این اواخر اکثر اوقاتش را با مطالعه ی کتاب و شرکت در دروس اساتید فن می گذرانید. خواندن قرآن را بسیار دوست می داشت و به تناسب وقت به تعمق و تأمل درآیات آن نیزمی پرداخت. ازآنجایی که اهل تلقین و تذبذب نبود به حکمت خصوصا از جنس سینوی و اشراقی آن هم اهتمام ویژه می ورزید. با برخی کتاب های عرفانی مأنوس شده بود. سعی نمی کرد بیش از حد در خود فرو رود و سهم دیگران و اجتماع را واگذارد و از خدمت به مردم بازماند؛ زیرا آن را بر اساس تربیت خانوادگی و تعلیمات بزرگان دین و حکما مایه بزرگی و افتخار در جامعه می دانست . اما از آن سو هم نمی خواست فرصت های خدادادی زندگی را بیش از این از دست بدهد و وارد بازی های کاذب روزگار گردد؛ و چون اهل تحلیل شده بود خیلی نمی پسندید که افکار و ایمانش با تخیلات و توهمات آغشته و آشفته شود. ناگفته نماند گاهی هم با حضور در مجالس شادی آشنایان خیلی نزدیک با گفتار و کردارش بر بازار  و رونق آن می افزود و هم چنین با شرکت درمجالس ترحیم و دیدن دوستان قدیم دلخوش و سرگرم می شد و کتاب حیات گذشته اش را خرد ورزانه تر تورق می نمود. با این وصف رفته رفته متوجه شد که دلش علاوه برتکریم و رضایت نسبی از این امور سودای عجب دارد و در اندیشه سفر و خطر است.

رؤیای صادقه و بسیارنافذی که غلام رضا مدتی قبل آن را طیِّ دو نوبت متوالی در یک شب پرستاره و با شکوه تجربه کرده بود وی را بیش از همه چیز دچار اضطراب و بی قراری غریب نمود و اکنون از روی اضطرار در یک صحن سرای با عظمت به دنبال تفسیر و تأویلش می گشت تا باطن و عمق آنها را نیز دریابد. بار نخست درخوابش دیده بود که با شتاب تمام به طرف خورشید وماه می دود تا با آنها بچرخد و در نوبت دوم هم به مکان مرتفع و پر از نوری اشاره کرده بودند که پیرمردی سرخ رو در آنجا نشسته است و انتظارمی کشد .

ماهها سپری گشته بود و اثری ازآن پیرمرد در فضای بیرون هویدا نبود. درون غلام رضا پر از غلغله بود و شوق دیدار. نه دستش آنطور که باید و شاید بکار روزانه می رفت و نه پایش مثل سابق نای رفتن وهمراه شدن با همقطاران کوه پیمایش را داشت! به نظر می رسید ازعموم آشنایان دور و نزدیکش کسی نمی توانست به کمک او بشتابد چرا که تجربه باطنی وفعلی او را نداشت و در هوای صحبت یار درد طلبی احساس نمی کرد. اغلب شب ها بعد از ادای فریضه و گزاردن مقداری نافله مشغول دعا و اوراد شبانه بود تا بلکه ازاین طریق فرجی ومرهمی برزخم فراقش حاصل گردد. بتدریج که براثرکثرت عبادات و کم اشتهایی مفرط بدنش رو به ضعف نهاده بود و در چهره اش آثار رنجوری نیز مشاهده می گردید اطرافیان و اهل خانه هم خرده خرده گمان برده بودند که خدای نکرده به مرضی لاعلاج مبتلا شده است و نام بیماریش را ازدیگران پنهان می کند و یا اینکه درعشق کسی گرفتارآمده که فعلا" روی آشکارکردنش را ندارد...

 درست است که غلام رضا درتب و تاب یافتن حقیقت و آن پیرمرد سرخ رو می سوخت و می ساخت اما آنقدر هم کامل نشده بود که گوشه کنایه و طعنه های فامیل و آشنا و بقیه مردم فضول و عجول آزارش ندهند و وی ازآن مسائل حاشیه ای نفسانی براحتی درگذرد. به همین سبب در وهله نخست به فکرش خطورکرد که بخاطر خود و هدف بزرگش در مقام پاسخ گویی برآید و آنها را ازد رد و رنج واقعی خویش باخبر سازد تا بلکه در این موقعیت دشوار به اومدد رسانند و یا لااقل به کناری روند و او را به حال خودش واگذارند.اما حسب تجربه هم که شده خیلی زود ازآن فکرعاطل عبور کرد و در عمل آن شیوه را بسیار ناسازگار با روش و منش خود دید و بیش از پیش درخیال پیدا کردن گمشده خود غرق شد؛ اما این بار مصمم تر و جدی تر. شوق و اشتیاق روزافزون ازیک سو و درد جدایی ازسوی دیگر همه وجودش را فرا گرفته بود و لحظه ای آرامش نمی گذاشت. تصمیم گرفت ازتمام کارو مشغولیت های دیگرش بقدر مقدور بکاهد و به معرفت اندوزی و عبادت خالصانه ی خدا روی بیاورد و تنها از او برای حل فوری مشکلاتش مدد بخواهد. دراین میان یادش افتاد که روزی یکی ازاساتید مبرز به مناسبتی خاص در مجلس درسی مهم چنین می فرمود که :هرگاه ابوعلی سینا درتحلیل مسئله ای عاجزمی ماند روی به مسجدی می نهاد و درآ نجا دورکعت نماز می گزارد و البته بعد از آن چه خوب ازعهده ی حل وفصل مشکل برمی آمد...بخاطر آوردن این کلام نافع ازآن استاد با بصیرت در طول مدت بی قراری و بی تابی اش هم نتوانست دردی از وی دوا کند وعلی العجاله به دو دلیل تلقی به قبول نگردید. دلیل اول این که می گفت نمازبا آن شرایط، مخصوص بوعلی است که درقامت یک حکیم درمسجد ظاهرمی گردید.دلیل دیگر آنکه گزاردن آن نوع نماز حلال مشکل بوعلی است نه من درمانده و گمشده در وادی حیرت!

نیست درمن عقل آن مرد حکیم

 تا بخواهم حل مشکل چون کلیم

هست درمن عادت بیم و امید 

 گر رسم درگاه او لرزم چو بید

در یک صبح زود جهت تسکین خاطر و افزایش بارقه امید بعد ازادای فریضه نماز و تکرارمقداری اوراد و دعا ازکتاب مفاتیح راهی وادی خاموشان شد تا بر سرمزار یکی از استادان بزرگ اخلاقش که مردی متشرع وصاحب نفس بود و حاج محمد مهدی نام داشت فاتحه ای بخواند. بعد ازقرائت فاتحه بشدت احساس تنهایی وغریبی کرد . به اخلاق عموم مردم زمانه نگریست که چگونه پیوسته دروغ بهم می بافند و قدمی در مسیرعقلانیت و تزکیه نفس برنمی دارند و به همدیگر توجهی مهرآمیزنشان نمی دهند ودل نمی سوزانند.! پاره ای ازآنها اهل ظاهرشده اند و به باطن و حقیقت کار وقعی نمی نهند . در اثر غفلت زیاده از حد به زندگی این جهانی چسبیده و به آخرت و مرگ که از همه چیز به آدمی نزدیک تراست بی توجهند و از آن گریزان!...

غلام رضا زبانش دیگر یارای سخن گفتن نداشت. سوگمندانه به اطرافش نگاهی انداخت.! تنها مانده بود و نزار! به بالا نگریست اما زهره را هم که برایش نماد عشق و دلدادگی بود و سخت بدان علاقه مند، درآسمان ندید! کمی بخود آمد. متوجه شد که او را درطول روز نمی توان مشاهده کرد و برای دیدنش می بایست انتظار شبی دیگر را بکشد تا بلکه در سپهر و ارتفاع زیاد موفق به دیدنش گردد.

اما در زمین خود را بی کس تر از همیشه دید! نه رفیقی مانده بود و نه شفیقی! نه مردی بود و نه جوانمردی که با او طرح دوستی و رفاقت افکند. نه یار بود و نه یاوری! که هرکدام از آنها ظاهرا" به دیار و کشوری دیگر جهت تحصیل و تکمیل یافته هایشان کوچ کرده بودند. گذشته از اینها درآن لحظات ناامیدی و مأیوس کننده نفس فرصت طلب هم گریبانش را گرفت و به سرعت دعوت به گشودن باب گله وشکایت نمود که آخرای خدای دادگر و مهرورز: این چه دردی است که مرا بدان مبتلا کردی و در دام محبت آن پیرمرد نادیده و ناشناخته انداختی و از طرفی هم هیچ نشانه ی بارزی از حقیقت آن حبیب پاک نژاد به من نگون بخت ندادی و در این روزگار غفلت خیز نیز اینگونه رهایم کردی و در این بیابان نفس سردرگم و سرگردانم ساختی!! کجاست آن یقین گمشده ! کجایند آن مردان صاف و پاک بی کدورت! دردهای نهفته و نانوشته ام را نزد کدام گوش هوش مرور کنم و در کدام دفتر دانایی و توانایی بنویسم و به یادگاربگذارم تا به وظیفه ذاتی خویش که بر آن توسط پیامبران عظامت تعهد گرفته ای ،عمل کرده باشم...

درهمین قیل و قال بود که بر اثر گریه زیاد خوابش در ربود. د ر همان حال استاد با کمالش حاج محمد مهدی را دید که با چهره ای شاد و خندان بدو می گفت:

غلام رضا جان،عزیز دل محمد! نگران نباش . خدا بزرگ و بسیارمهربان است.همچنانکه خودت بهتر از دیگران می دانی خالق کائنات با نظر رحمتش هیچ کسی را در این جهان خاکی و درگذرگاه ابدیت تنها نمی گذارد و در موقع مقتضی به داد و قالش می رسد.

فرزندم! عزیزم! فقط سفر امروز یادت نرود. زود حرکت کن که نفس برنامه های زیاد و فریبنده ای برای منحرف کردن آدمی از مقصد واقعی شان دارد و نباید در هیچ  وضعیت و موقعیتی به او اعتماد کنی. مواظب ترفندهای جور وا جور و رنگارنگش باش.!!

غلام رضای بیچاره وقتی بخود آمد نه پای حرکت داشت و نه نای صحبت .! کم مانده بود از شدت ترس و خستگی قالب تهی کند و از آن سفر منصرف شود و به سوی خانه بازگردد و مثل عامه ی مردم دغدغه نان و آب و ازدیاد مال و منال داشته باشد که به یکباره از درون مورد نهیبی روح فزا قرارگرفت و به یاد هشدارهای استاد با وفایش حاج محمد مهدی افتاد که می گفت هر چه زودتر می بایست با پای خود از این کوی به آن کوی حرکت کنی و تقدیر و تدیبر امور را به عاقلان و خادمان بسپاری که خداوند رحمان ورحیم است.

باری، غلام رضا به هر نحوی که برایش میسور و مقدور بود خودش را با زحمت فراوان به آن شهر مقدس رسانید که از ایام طفولیت به همراه پدر صاحب همتش بدانجا جهت زیارت مسافرت می کردند بعلاوه که در این ایام سخت به فکر خودش هم رسیده بود که برای استمداد همّت از یکی از امامان و اولیاء عازم یکی از شهرهای مقدس گردد که تأکید استاد مرحومش براین سفر مزید برعلت شد. مدتی درهمانجا معتکف گشت و اوقاتش را در کنار مرقد مطهر به عبادات و ریاضات شرعی که از کتابهایی همچون محجة البیضای (راه روشن) فیض کاشانی و کیمیای سعادت غزالی به یاد داشت، گذرانید تا بلکه درآنجا به دیدار مقصود نائل آید و روزنه ی امید و نجاتی باز شود. به همین دلیل دلش به هیچ چیز جز یاد خدا و تعبیردرست آن خواب و زیارت پیرمرد سرخ رو رضایت نمی داد که خدای لطیف از روی لطف و محبت بر سر راه سیرت و در اختیار فکرتش نهاده بود.

... در آن آستانه ی مقدس هرچه زمان می گذشت غربت و فرقت این جهانی اش فزونی می گرفت و خود را بیش از پیش تک و تنها و در اصل فقیری احساس می کرد که دائما" به فضل و فیض خداوند ی محتاج است و لاجرم از عمق جان می فهمید که انسان بدون این خط و ربط متعالی چقدرخالی از معنا و بی هویت می شود.

آمد آن پیک خدا نور رسول        مژده بر جان، شد دعای  او  قبول

یک روز صبح غلام رضا که عازم حرم برای ادای فریضه بود در میانه ی راه به یادش افتاد که مصحفش درخانه جا مانده است و بدون آن عبادت و نیایشش تکمیل نمی گردد.همین که خواست برگردد و آن کتاب را ا ز طاقچه ی بالای سرش بردارد و از نمازجماعت صبح نیز عقب نماند یکدفعه چشمش به کسی افتاد که علی اکبرنام داشت. سال ها قبل او را هنگام زیارت یکی از قبور متبرکه و درس تفسیر دیده بود و چون سیمای خوش و متبسمی داشت بخوبی در حافظه اش جا گرفته و مانده بود. درآن ایام غریبی و آوارگی بر او سلام کرد و از احوالش پرسید.آن مرد هم طبق عادت و دستور شریعت اسلامی جواب سلامش را داد و اندکی در مورد پیشینه ی آشنایی شان سؤال نمود.هر دو پس از شناخت اجمالی همدیگر صلاح و فلاح را در آن دانستند که گفتگوهای اصلی شان را موکول به بعد ازخواندن نمازصبح بنمایند. پس ازفارغ شدن از انجام فریضه و خوردن صبحانه ای مختصر باب صحبت باز شد و هر یک از آنها بخاطرداشتن خرد گفتگو و تجانس روحی و همدرد بودن، پاره ای از مشکلات فکری و قلبی شان را برای یکدیگر بازگو نمودند و البته غلام رضا بیش از او  سخن گفت. علی اکبر پس از شنیدن کلام صادقانه و ماجرای غم افزای غلام رضا پیشنهاد داد که بعد این بهتراست برای رهایی از این فراق کمرشکن به خدا پناه ببرد و فقط بر کرم خدا روی نیاز و دست استعانت دراز نماید.

غلام رضا هم ضمن سپاس و تأیید سخنان علی اکبر گفت:خیلی ببخشید. درخلال فرمایشات شما برای بنده سؤالی مهم پیش آمد که حقیقتا" تعجبم را برانگیخت. مایلم دراین مکان اگرامکانش باشد پاسخ آن را بفرمائید.

علی اکبر نیز با وقفه ای کوتاه جواب داد چه  پرسشی؟ آن هم اینقدر مهم!  

غلام رضا اضافه کرد :در اثنای صحبت تان متوجه شدم که شما ازشهر ما به اینجا آمده اید و دوباره قصد رفتن به آنجا را دارید. می توانم بپرسم که در آن شهر مشغول چه کاری هستید و برای چه منظوری دوباره می خواهید به آن دیار سفر کنید.؟علی اکبر گفت: جواب این پرسش البته ساده و روشن است. ایامی پیش که برای انجام یک کاراداری و دانشگاهی مرتب به شهر شما مسافرت می کردم از طریق یکی از دوستان خوب و راه رفته ام که در سفرحج نیز با هم بودیم چندین بار به خدمت مردی وارسته و دور از ریا و تزویر شرفیاب شدم که نامش را "حاج محمد" می نامیدند و چون باطنش به نور ارادت منور گشته و خود را بصورت تمام عیارتسلیم مرشد خویش جناب دکترجواد نوربخش (نورعلیشاه کرمانی) نموده بود و حالت پذیرش همگانی نیز داشت لقب طریقتی اش را موافق علی می گفتند.همین اندازه جهت آشنایی اولیه شما با ایشان در وصف کمالاتش بگویم که: پیرمردیست تقریبا" متوسط القامه که بینایی چشمانش ظاهرا" ازکثرت مطالعه ضعیف گشته و یک عینک ته استکانی نیز به صورت دارد.  تیزرو است و بی باک چو نان شیری که غالبا" در جستجوی شکار و کاویدن مراتب عالم هستی و معنای وحدت باری تعالی است. قلندر است و بسیارصریح اللهجه به حدی که از بیان سخن حق به هیچ وجه ترس و بیمی به خود راه نمی دهد. در وفای به عهد بی نظیراست و حسن اعتقاد تام دارد بگونه ای که اهل هیچگونه مجامله و معامله بر سرعقیده نمی باشد . مملوّ از معارف و تجربه است و پخته ی راه. مسلط در عرفان نظری است و کمال یافته.عاشق اهل بیت است و چون نام فامیلی اش زهیری است می گویند اصل و نسبش به یکی از یاران با وفای امام حسین (ع) در واقعه ی جانسوز کربلا می رسد. در موارد و مواضع مختلف حادثه عاشورا را از زوایای گوناگون می شکافد و نکات عرفانی و اجتماعی آنرا به زبان ساده بیان می دارد و امام سوم شیعیان حضرت حسین بن علی (ع) را مظهر عشق اعلای الهی می داند .آنطور که دانستم و مشاهده کردم هفته ای دو بار بطورخاص و پیوسته در یک جلسه عرفانی حاضر می شود و در مکانی آرام و دلگشا ازشریعت و طریقت سخن می گوید و جمع حاضران را در نهایت صلابت و اشراف تعلیم و ترغیب به رعایت هر چه بیشتر دستورات حضرت خداوندگاری می نماید که نام و یاد حق و خدمت بی منت مهمترین آنهاست . من هم چون او را مردی امین و قابل اعتماد یافتم مشکلات روحی و درونی خود را بر جنابش عرضه داشتم. ایشان نیز بعد از استماع حرف هایم دو دستور مهم بعنوان شروع کار بر من ابلاغ فرمودند که الان برای شما هرچند که بدان التزام دارید ،عرض می کنم: یکی اینکه گفتند از امروز لمحه ای نسبت به اجرای دقیق احکام شریعت محمدی(ص) خصوصا" بجای آوردن نمازهای پنجگانه دراول وقت جهت رهایی ازوادی ضلالت وگمراهی بی تفاوت نباشید و حق آنرا ادا نمایید دوم آنکه عازم این آستان نجات و کوی زیارتی بشوم که دراینجا خوشبختانه از یُمن خوش این محل و آن فرمان راست، شما را نیز زیارت کردم. حاج علی اکبر در ادامه برسخنانش اینگونه افزود که که اگرمایل باشید هنگام برگشت و رفتن دوباره به آنجا توفیق همسفری هم داشته باشیم.

غلام رضا که هم ازماندن نسبتا" طولانی در آن مضجع شریف خسته شده بود و هم برای حال و هوای وطن مقداری دلش تنگ شده بود و مهمتر آنکه این همصحبتی را تقریبا" مقدمه ای دانست بر اتمام دوران سرگردانی و حیرانی اش، پیشنهاد حاج علی اکبر را با کمال میل پذیرفت به شرط آنکه درراه مزاحم کارآنها نباشد .ضمنا" قرار بر این شد که طوری از اینجا حرکت کنند که موقع رسیدن به شهر، توفیق شرکت در آن جلسه را هم داشته باشند.

آن روز پس ازخداحافظی موقّت از حاج علی اکبر، دل دردمند غلام رضا بیش تر از هر موقع دیگر تنگ شد. ازصمیم دل اشتیاق پیدا کرده بود که آن پیرمرد را هرچه زودتر از نزدیک ببیند .از نشانی هایی که آن مرد سفرکرده به او داد به شک افتاده بود که نکند یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم.! چون بعضی از آن علائم با خواب نابش تطابق و هماهنگی بسیارداشت. علی القاعده با توجه به تحمل آنهمه سختی و مرارت و تجربه های ریز و درشتی که در این مدت اندوخته و آموخته بود به خود فرصت هجوم اندیشه های باطل را نداد. بلافاصله دست به کارشد و با ایمان تمام همچون شیخ اشراق که هیچگاه از خواندن قران سیر نمی شد و دل نمی کند به همراه مصحف شریف با نیاز و سوز هرچه زیادتر به داخل حرم رفت. در ابتدا دو رکعت نماز شکر بجای آورد و خداوند را بخاطر پیدا کردن چنین دوست مُقبِل و محرمی سپاس بی حد گفت.هنگام قرائت بخش هایی از آیات قرآن کریم به دلش افتاد که نکند دیدار امروز او در وقت سحرگاهی با این مرد تصادفی نبوده و او نادانسته همان پیکی است که حضرت رب ودود پس از مدتها انتظار به احترام و احتشام این امام معصوم به سویش گسیل داشته است! آری ظواهر امر نشان می داد که عاقبت، نسیم لطف و رحمت به سوی باطن پاک و آماده ی او وزیدن گرفته است.سپس سخنی بزرگ از علاء الدوله را به یاد آورد که در جایی نوشته بود: اگرجهان پر از مشایخ واصل کامل مکمل باشد مراد ترا حق تعالی در ابتدا به دست آن پیرمرد داده است تا ترا بدو رساند و او یعنی سالک نباید نظر بر دیگر اساتید و مشایخ داشته باشد. ازشدت خوشحالی در پوست خود نمی گنجید بحدی که در گوشه ای نشست و یکجا به روح و روان بلند و آسمانی پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد(ص) هزار مرتبه صلوات و درود فرستاد. دوباره مشغول نمازشد و بعد ازفراغت از آن با اخلاص تمام، سوره توحید و آیات مربوط به ولایت و آیت الکرسی را قرائت نمود و هزار بار ذکر تهلیلیه را گفت که خواجه احمد غزالی در کتابی مستقل آن را حصن و دژ توحید می داند.

 


  
  

به یاد شکوه آسمانیت

-چه نویسم از تو دفتر که تو نور نور نوری

چه ببینم از تو خوشتر که تو هور هور هوری

-نرود زیادم هرگز نظرت بر آن حریفان

چه بخوانم از تو بهترکه تو شور شور شوری

-نفسم گرفت یا رب زهوای خشک بی روح

چه بجویم از تو دلبر که تو صور صور صوری

-زتو جز وفا نباشد زتو جز صفا نباشد

چه بگویم از تو در شهر که تو خور خور خوری

-غم دل نباشد آنجا که تو پا نهاده باشی

چه بنالم از تو دربر که تو سور سور سوری

-چو گرفت از تو بی شک ملک آن صفات کامل

چه جوانم از تو برتر که تو حور حور حوری

-دل خون گرفت آتش زمراد و کوه و تختش

چه بجوشم از تو حیدر که تو طور طور طوری

-زشراب لعل پیران زکمند لطف مردان

چه فتادم از تو بر سر که تو تور تور توری


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >