سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ریاست علمی، شریف ترین ریاست است [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :34
بازدید دیروز :34
کل بازدید :92755
تعداد کل یاداشته ها : 54
103/1/10
7:2 ع

با زبان دیدار

یادی از ایلخانی پور غمخوار

پرده ها را می شکافد آن لبیب

زانکه باشد صادق و خاص حبیب

می برد ره سوی دل سوی کمال

مرد میدان عالمی  نور  و  جمال

رفیقی بزرگوار و استوار در عرصه دین و معنویت برایم نقل می کرد که روزگاری پیش که به حکم ضرورت و تبعیت از نظام خانوادگی در شهر کرمانشاه رحل اقامت افکنده بودم و در آن زمان علاوه بر مطالعه کتابهای مربوط به حوزه دین گوشه چشمی هم به بعضی از آثار فیلسوفان و عارفان اسلامی داشتم یک روز حَسَب اتفاق در محل یک کتابفروشی نسبتا ناشناخته با شخصی آشنا شدم که ظاهرا از جایی دیگر به آن منطقه آمده بود و دنبال گمشده ای می گشت.ضمن دعوت همدیگربه یک گپ دوستانه در مکانی دل نشین تر با اشتیاق تمام مشغول صحبت شدیم و در آن ساعات خوش و خرم و البته زود گذرحرف ها و سؤالات زیادی رد و بدل شد که شاید همین پرسش و پاسخ های متقابل بود که بتدریج شرایطی فراهم آورد تا میان من و او نوعی دوستی پایدار و الفتی پابرجا بوجود آید. باری، مدتی ازاین رفاقت معرفت آموز و شوق افزا نگذشته بود که ایشان مجبورشد به قصد انجام عملی عبادی که از قبل آماده آن بود آنجا را ترک گوید و به دیارخویش بازگردد. اما درست یک روز مانده به رفتنش خدا خواسته دست به انجام کاری زد که دفترزندگی و کتاب سرنوشتم طوردیگری ورق و رقم خورد چرا که او نگاه نیاز و پگاه نمازم را روی یک حس آشنایی درونی و خدمت بی منت به چهره مردی با خدا گشود که اسمش پرویز بود و نام فامیلی اش ایلخانی پور. حقیقتش، درآن موقع خیلی دقیق نمی دانستم این فرد کیست و چه موقعیت و نسبتی با رفیقمان دارد.گرچه که از همان لحظات اول دیدارمان او را مردی صادق و با همت یافتم. قرائن نشان می داد آدمیست که طناب دل با متانتش به حلقه ای بالاتر از این عالم محکم و آویزان است.علیهذا آقای ایلخانی پور هم پس از پاره ای صحبت های معمول و غیرمعمول از ادامه ارتباط استقبال کردند و فقط جهت اطلاع گفتند :کسانی که پا و راهشان به هردلیل به نزد ما و خانه دوست باز می شود علی الاغلب تپش قلبی دارند وصدای طلبی. اهل دردند و طالب درمان . بنده هم متولد کرمانشاهم ولی ساکن اینجا نیستم .امروز هم که مرا در اینجا می بینید بیشتر به عنوان یک مهمان حضور پیدا کرده ام تا چیز دیگر.! انشاالله اگر شما به شهر تهران آمدید آنجا نیز در خدمت تان هستیم. هرچند بعد ها فهمیدم که حرفهای آن روزشان جدا" ازسر تواضع و فروتنی بوده است. النهایه آقای ایلخانی پوردرآنجا برسخنانشان این چنین افزودند: همچنانکه بر اهل دل روشن است خانه های ایمان درباطن امر فرقی با هم ندارند وپنجره و درب هایشان همگی از فضل و بذل رحمت خداوندی باز و افرادشان همه از مدد و فیض نور حضور بهره می گیرند و لامحاله تمام آنها بدنبال درمان درد و دستگیری از فقرا و دردمندان می باشند.

نمی دانم! درآن ایام با اینکه بیشتر اوقات در فکر گشودن گره های فلسفی ذهن خویش بودم و بسیارخوشحال از بررسی و غور در کتب حکمی و عرفانی؛ راستش ،حالا حالاها هم نمی خواستم دل درگرو محبوبی بسپارم و راه عاشقی و محبت ورزی پیشه کنم. به هرتقدیرحرف های صادقانه و امیدوارکننده آن مرد نیکو منش در دلم نشست و پس از مدتی کلنجار رفتن با خود دوباره به دیدار او شتافتم و جنابش را در محلی دیگر از نزدیک ملاقات نمودم.

آمده ام به عذر تو ای طرب و قرار جان

عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان

نیست بجز رضای تو قفل گشای عقل و دل

نیست بجز هوای تو قبله و افتخار جان

آدمی بود بسیار خونگرم و مهمان نواز و فوق العاده دلسوز و مهربان. صداقت و راست خو یی مثل باران از سر و روی او می بارید. بی سبب نبود که اسم صفت عرفانی او را صادق علی می گفتند. غمخوار دیگران بود و محنت کش مردمان. در پذیرایی هایش، ازظاهر و باطن مایه می گذاشت و در رساندن آدمی به سرمنزل مقصود قرار و آرام نداشت. بعدها دانستم که از جمله اشخاصی است که در مقام یک شیخ و سرپرست زحمات زیادی متحمل شده و تربیت یافته ی یکی ازاقطاب بزرگ سلسله نعمت اللهی یعنی آقای دکترجواد نوربخش(نورعلیشاه کرمانی) است و مراحل دشوار فتوت،محبت و صداقت را تحت ارشاد و راهنمایی های ایشان طی طریق نموده اند. یادم می آید قسمت اعظم فرمایشات آقای ایلخانی پور هنگام صحبت در آن سال ها حول محور اسلام و تسلیم شدن در برابر خداوند می چرخید که البته اثبات و شناخت کامل او را مقدم براین کارها می دانست. وجود و ظهور این همه اخلاق حسنه که شمه ای از آنها را در اینجا بازگو کردم برای من البته اهمیت و اعتباری خاص داشت ولی درواقع یک نکته اصلی و مهم ازجایی به بعد توجه و احترام مرا نسبت به او دو صد چندان نمود و آن چیزی نبود جزتقیّد کامل ایشان به شریعت مصطفوی و حفظ جایگاه آن دربین سایر اعمال و معارف دینی . بطوری که درهیچ حال و مقامی ذره ای تنبلی و کاهلی درانجام وظایف خطیر مربوط به دین از خود نشان نمی داد. یک مسلمان تمام عیار که جمع بین شریعت و معنویت کرده بود.آهسته و شمرده سخن می گفت و روندگان طریق را همیشه دعوت به رعایت دقیق احکام شریعت و آداب طریقت می نمود.

با کمال تأسف امروز پاره ای ازکسانی که به نحوی از شناخت و عرفان دم می زنند و به خیال خام خود پا دراین مسیر دیریاب و پر پیچ و خم نهاده اند بیش از همه نسبت به بنیان دین یعنی شریعت بی رغبت اند و در مواردی حتی آن را قید و بندی در مسیر وصول به کمال مقصود می دانند غافل از اینکه شریعت و طریقت دو بال پرواز برای رسیدن به قاف حقیقت و کعبه دلدارهستند و اندک غفلت از آنها می تواند آدمی را به انواع حلقه های نامعتبر و وادی های نوظهور و ویرانگری بکشاند که در صورت سقوط، دیگرخلاص و نجات یافتن از آن برای کمترکسی میسر و مقدور است.

باغ  که بی تو سبز شد دی بدهد سزای او

جان که جز از تو  زنده شد نیست وی از شمار جان

درانتها یاد آورمی شوم که از آقای ایلخانی پور(صادقعلی) رساله ای با عنوان «آیات ذکرذات حق تعالی درقرآن مجید » به یادگار مانده است که حاوی نکته های بدیع و استنباطاتی قریب از آیات مورد نظر قرآن در مورد اهمیت ذکر می باشد که سال 1380هجر ی شمسی توسط انتشارات یلدا قلم به چاپ رسیده است.

یاد آن عزیز دل آرام و صادق جان که چندی پیش درسن 95سالگی به دیدار محبوب رهسپار شد پیوسته گرامی باد.

 


93/5/20::: 8:17 ع
نظر()
  
  

 

رفیقی خرَد پیشه و نیکوسرشت که ازقضا دستی در تاریخ ادیان و دلی در گرو ترجمه و تصحیح متون اخلاقی و عرفانی دارد روزی بمناسبتی خاص از قول یکی از عارفان مشهور جهان اسلام برای بنده چنین نقل می فرمود که ایشان درمکتوبی گفته است: اگر کسی تمام عمر خویش را خرج پیدا کردن دوست و به فرمایش بزرگان در جستجوی مصاحبی همجنس و ملازمی همدل در مسیر هدایت و راهنمایی صرف نماید زیان نکرده و نمی توان او را مغبون دانست به شرط آنکه پس از یافتنش هیچگاه از او عزلت نگزیند و به اندک پیشامد و باد مخالف از جا به درنرود و نهراسد و بلکه تا می تواند در استحکام دوستی و استدام رفاقت کوشش بورزد و در انجام وظایف و بجای آوردن عهد های مانده در ذمه طریق صفا و وفا پیشه کند.حافظ علیه الرحمه می گوید:

نخست موعظه ی پیر صحبت این حرفست     که  از  معاشر  ناجنس احتراز  کنید

غزالی در کتاب کیمیای سعادت خود می نویسد:بدان که صحبت و دوستی با هر کسی شایسته نیست مگر اینکه در وی سه خصلت باشد.خصلت اول عقل است که بر صحبت احمق هیچ فایده ای مترتب نباشد و آخر به وحشت و رمیدگی کشد.خصلت دوم خوی نیکو بوَد که از آدم بدخوی بوی سلامتی و آرامش نیاید.خصلت سوم آنکه انسان صالح و نیکوکارباشد چنانکه ازخدای بترسد و فرامین او را بموقع اجرا کند. البته همانگونه که معلوم است در نزد پاره ای از اخلاقیون و صاحبان معرفت، خلایق را ازسه جنس نباید بیشترشناخت. گروه نخست از جنس درد و علت اند که بشدت می بایست از آنها دوری جست و بل گریخت.گروه دیگر از جنس دارو می باشند که در ایام خاصی به آنان نیاز می افتد و بالاخره قسم سوم از جنس غذایند که در همه حال از محضرایشان گریز و گزیری نیست از آن حیث که موجودیت و انسانیت ما زنده بماند.

 

شد مصاحب آنکه باشد چون غذا

نی چو زهر و خوردنش آرد عزا

یا که دارو گردد از فرط نیاز

درمواقع خواندنش شرط نماز

راقم این سطور بر نکات فوق کلامی گهربار از امام جعفرصادق (ع) بمنزله تکمله ی سخن می افزاید امید که راهگشای ما در دنیا و آخرت باشد.حضرتش می فرمایند : از صحبت پنج کس حذر باید کرد.اولی شخص دروغزن است که همیشه با وی در غرور و فریب باشی. دومی احمق است که در محل سود تو را زیان رساند و متوجه آن نباشد.سومی بخیل که بهترین ساعات عمرت را از تو جدا کند.چهارمی بد دل که در وقت نیاز ترا ضایع کند و آخری هم فاسق است که به یک لقمه و یا به کمتر از آن ترا بفروشد.ازامام سؤال کردند که از«لقمه کمترش» چگونه باشد؟ فرمودند: شخص فاسق آدمی را حتی به وعده یک لقمه هم می فروشد.

 


  
  

 

چندی پیش که به حکم ضرورتی در شهر زنجان بسر می بردم و برحسب نیازمُبرَم برای اتمام و تکمیل کارهای مربوط به پایان نامه ی دانشگاهی ام به اکثرکتابخانه ها وکتابفروشی های موجود در آنجا نیز مراجعه می نمودم،ازحسن اتفاق رفیقی کتابخوان و صاحب نظر در حوزه چاپ و نشر مرا به کتابکده ای راهنمایی کردکه نام فرهنگ رادر کنارتابلو خود داشت و اسم کامل این کتابفروشی بزرگ "کتابکده فرهنگ" بود. انبوهی از کتب و مجله در زمینه های مختلف تاریخی ،سیاسی،فلسفی ،عرفانی ،دینی ،ادبیات ،هنر،داستان و... در مکانی با وسعت زیاد که مرا در وهله ی نخست به یاد یکی از فروشگاههای زنجیره ای کلان شهر تهران انداخت و البته سخت متعجب ساخت. وجود و گرد آوری این همه کتاب در این شهر و دسترسی مستقیم مشتریها و کتاب خوانها به همه ی آنها نشان از چهره ی مردی عاشق و دریا دل می داد که حقیقتا دوستدار کتاب است و علاقه مند به فرهنگ. نام صاحبش حاج رضا بود با چهره ای خندان و مهربان. اولین بارکه او را دیدم به نظرم انسانی پاک نهاد و بی آلایش آمد که گشاده دست است و خیرخواه. درنهایت صداقت و خوش خُلقی کتاب معرفی می کرد و از دادن تخفیف و ایجاد شرایط قسط خصوصا به کسانی که از عهده ی کامل خرید کتاب برنمی آمدند خودداری نمی نمود. از کارش ناراضی نبود و از اینکه می توانست در مواقع مناسب کتاب را به اهل آن برساند خوشحال و بلکه شاکر خداوند متعال هم بود که چنین توفیقی نصیب حال او شده است. باری، تا زمانیکه در زنجان بودم و پی گیر کارهای مرتبط با پایان نامه ی خویش، دو موضوع مهم درآن کتابکده بیش ازسایر موضوعات توجه مرا بخود جلب کرد. اول اینکه درهیچ موضع وساعتی حتی برای یکبارهم ندیدم و نشنیدم که بطور مستقل و مستقیم دست به تغییرقیمت کتابهای باقیمانده ازسال های گذشته بزند تا از این طریق نفع بیشتری عایدش شود گواینکه می توانست و بعضی از کتابفروشی های دیگر شهرش از این بابت از او راضی و خشنود نبودند هر چند بلند همتی او را در این کارمی ستودند. دوم آنکه حضور طولانی و ممتد پاره ای از علاقه مندان به کتاب در آن کتابکده بود که ظاهرا توانایی های لازم برای تهیه کتاب مورد نیاز را نداشتند و بنابراین آنجا را مکان امن و مناسبی برای مطالعه و رفع رجوع قرار داده بودند.در انتها اگر چنانچه بپذیریم که فرهنگ  راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان است و بوسیله آموزش به نسل بعدی انتقال می یابد و اصالتا جوشش و کوشش بزرگ منشانه فطرت انسانی، بی هرگونه اجبار غیر است بنابراین باید بگوئیم که خداوند از این حیث برعمر با کفایت صاحب کتابکده و رونق روزافزونش بیافزاید که پابرجایی آن در واقع حاصل عنایت ،تلاش،استقامت وزحمات شبانه روزی این یاربی ادعای فرهنگ و مدیر با تجربه و دوست داشتنی است که امیدوارم همواره سرمشقی نیکو برای کسانی باشد که در مسیر تسهیل امرخرید کتاب و اعتلای فرهنگ این مرز و بوم قدم هایی ارزشمند و استوار برمی دارند.

به امید سلامتی وسرافرازی ایشان

 


93/4/30::: 10:19 ع
نظر()
  
  

 

فرصت پرواز

 

فرصتی دیگر بر آمد از اله

پرفشانَد جان رود تا بارگاه

هست آسان پرکشیدن سوی او

چونکه لطفش می کشد در کوی او

بار بگشا خود بنه  آزاده  باش

دیده بر جانان بدوز آسوده باش  

 

« در شب قدر، سخن از «لَیلَهُ القَدرِ خِیر مِنْ ألفِ شَهر است» که انسان یک شبه ره هشتاد ساله می رود، این راه دشوار نیست. اگر دشوار بود ما را امر نمی کردند، دعوت نمی کردند. دشواری مال کسی است که کوله بار خود را بر دوش دارد. اگر بار خودبینی را به زمین بگذارد، سبک می شود. وقتی سبک شد، پروازش آسان است! این پرکشیدن با سنگین بال و سنگین بار بودن ممکن نیست.اگر قرآن به سر می گذاریم، هدف تنها این نباشد که خدا گناهان ما را بیامرزد، ما را به جهنم نبرد، ما را به بهشت ببرد. اینها ریخت و پاش سفره شب قدر است. وقتی یک دوستی سفره ای پهن می کند، مائده الهی و مَأدبة الهی می چیند، مهمان های خود را به بهترین وجه پذیرایی می کند. وقتی مهمان ها برخاستند، سفره برچیده می شود، آن ریزه های سفره را می ریزند؛ مرغ ها آن ریزه های سفره را می چینند.ریزه سفره شب قدر این است که کسی نسوزد، به جهنم نرود. اینها شب قدر نیست. شب قدر آن است که انسان طیّار گونه دست هزارها نفر را بگیرد و به بهشت ببرد. در دنیا رفتار او، گفتار او، سیرت او، سریرت او، سنّت او آموزنده باشد. هزارها نفر را زنده کند و در آخرت هم هزارها نفر را به همراه خود به بهشت ببرد. اگر ما بتوانیم در کنار سفره الهی و دولت قرآن بنشینیم، چرا در ته صفوف و صَفُّ النِعال قرار بگیریم به دنبال آن ریزه های سفره تکان ها باشیم که از سفره تکانده شده چیزی به ما برسد؟!به ما گفتند: هر کسی به اندازه قدر خود شب قدر را درک می کند و قدر هر کسی هم به اندازه قدر همت اوست. اگر ما به اندازه همت مان دولت قرآن را و دولت قدر را می توانیم ادراک کنیم، چرا همت نطلبیم ما قبل از اینکه از خدا مظروف بخواهیم، ظرف و ظرفیت هم طلب بکنیم. هرگز نمی توان گفت: چون ما ظرفیت مان اینقدر بود، خدا به ما اینقدر داد. این سخن نیمی از ثواب است، نه هر ثوابی و همه ثواب.

سخن صائب، ثواب، منزه از خطا، مبرّای از اشتباه آن است که هم ظرف بخواهیم ، هم مظروف.یعنی خدا دوتا فیض دارد: با یک فیض ظرفیت می دهد با فیض دیگر این ظرف را پُرِ از مظروف می کند و به تعبیر اهل معرفت اگر هر فیضی به اندازه ظرفیت باشد که ما اِبداع نخواهیم داشت. ما هم از خدا قابلیت طلب بکنیم، هم مقبول را بخواهیم. هم ظرف طلب بکنیم، هم مظروف طلب بکنیم. این همت اگر در ما زنده شد؛ هرگز نمی گوییم لیاقت ما همین مقدار بود. از ما خواستن و از ذات أقدس إله اِجابت کردن!

بنابراین دولت قرآن دولتی است که لِیلهُ القَدرِ خِیر مِنْ ألفِ شَهر است. ریزه های این سفره، ریخت و پاش این مائده همان است که کسی نسوزد، حوائج اش برطرف بشود، بیماران شِفا پیدا کنند، دُیون تَادیه بشود، مشکلات معیشت و تورّم و مسکن و ازدواج حلّ بشود. ‎ شب قدر یعنی شبی که خِیر مِنْ ألفِ شَهر. اگر وَ مَا أدراکَ مَا لِیلَهُ القَدر، اگر فهمیدن او مشکل است، پیدا کردن اش هم مشکل تر. منتها اگر کسی با مفهوم اُنس گرفت، درک این معانی برای او مشکل است. اگر کوله بار خودبینی و خودخواهی و دنیا طلبی بر دوش او بسته است، طی این راه برای او مشکل است. اینها را که بگذارد کنار، هم فهمیدنش آسان است، هم پرکشیدنش.» برگرفته ازسخنان حضرت آیت الله جوادی آملی درمراسم احیای شبهای ماه مبارک رمضان

 


93/4/26::: 4:15 ع
نظر()
  
  

 

درفراق یک آشنای جوان

 

همچوجان رفتی به نزد یارخویش

مجتبی بودی زپاکی خوب کیش

 

 

سالها پیش که به توفیق خداوند متعال افتخار خدمت دریکی از دانشگاههای شمال غربی کشور عزیزمان ایران نصیب من شده بود در همانجا با دانشجوی مسلمانی آشنا شدم که ازخطه ی شمال و از دیار تالش برای ادامه تحصیل به آن شهر روی آورده بود.جوانی تیزپا و هوشمند که بیشتر اوقات خود را صرف درس و بحث و درخدمت اجتماع می گذراند وسعی وافر داشت تا در دایره معرفت اندوزی و در جستجوی کسب علم و دانش قدم های راسخ تری بردارد. چنین ویژگی هایی علی الظاهر نوید یک تغییرو تحول همه جانبه در افق فکری و فتح قله های معرفت ومحبت می داد .عواملی که سبب شد تا زودتر از حد معمول نسبت به همدیگر احساس خویشی و قرابت کنیم ومیزان ارتباط و دوستی مان تا سطح رفت و آمد خانوادگی وفامیلی جدید نیزفزونی گیرد.

باری، بدنبال آشنایی با خانواده ی خونگرم خصوصا مادر بزرگوار و مهمان نواز ایشان بود که با یکی دیگر از برادران گرامی اما کوتاه عمر او  برخورد کردم .جوانی متین و  آرام که مجتبی نام داشت وآخرین فرزند ذکور خانواده محسوب می شد.همصحبتی اولیه با او بسرعت مرا برآن داشت تا به آثار گرگیاس فیلسوف مراجعه کنم ومطالبش را از نو بخوانم.خیلی زود متوجه شدم که درعالم فکر تنهاست و عموم مردم و نزدیکان او را نمی فهمند خاصه که بارها دلش به تکاپو افتاده بود تا شهر و اقلیمی دیگر را برای زندگی انتخاب و به آنجا نقل مکان کند که ظاهرا شرایط مالی وکاری این فرصت را برای او فراهم نیاورده بود.از اینها که بگذریم علاقه ی ویژه او د ر آن دوران به خدمتگزاری و کمک به همنوع و عشقی که در باطن به امامان معصوم شیعه اثناعشری مخصوصا امام سوم شیعیان حضرت حسین بن علی (ع) داشت، سخت مرا متعجب می ساخت که جوانی در این سن و سال چگونه می تواند این همه معرفت وکمال را درخود جمع کند بدون آنکه درطول حیات اندکش درخدمت اساتید عام و خاص دست ارادت و یا زانوی تلمُّذ برزمین ادب زده باشد. مهم تر آنکه با تمام این احوال ذره ای خود نمایی و ریا در حرکات و سکنات او نیز به چشم نمی خورد.

 

مزد جان است ازحقیقت رو متاب

طالب حق شو اگر دانی حساب

 

مدتی گذشت تا اینکه بعدها از طریق برادر با وفا و مکرّمش جناب نوید شنیدم که پس از اتمام دوره خدمت سربازی به مرض صعب العلاجی مبتلا گشته است وخانواده ی با محبتش نیزبا عسرت و حسرت تمام و تحمل هزینه های بسیارسنگین به درمان او در یکی ازبیمارستانهای تهران و رشت مشغول هستند.نوعی بیماری که علتش تا حدود زیادی ناشناخته است وعاملش ازناحیه گردن شروع به تخریب مهره ها می نماید و یکی یکی آن را نابود می سازد و در انتها مریض نگون بخت را در یک مسیر ناهموار و وادی سهمناک به دام مرگ و ناکامی می کشاند.

 

درد جانکاهم مده ای نور پاک

می پذیرد از تو آن منّت به خاک

 

گرچه که نتوانستم آنگونه که حکم دوستی و آشنایی اقتضا می کرد درکنار این خانواده محترم باشم.اما ضمن همدردی ویژه با بازماندگان آن مرحوم همینقدر با ید بگویم که آدمی چه بخواهد وچه نخواهد اسیر سرنوشتی است که به قول بعضی ازبزرگان دین به پیشانی او نوشته و بلکه حک شده است و از آن علی الاغلب گریز و گزیری هم نیست.انشاءالله که خداوند اورا بواسطه محبت به امامان واولیاء در زمره بندگان خاص خویش قرار دهد و به باقیماندگان با همّت او خصوصا مادر داغدیده اش صبرجمیل و اجرجزیل عطا بفرماید.

 

گر بلرزد دل ز هجران وز بلا

صبر نو خواهد خدا سازد دوا

 

روحش شاد  

 


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >