سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس حکمت، دوری گزیدن از نیرنگ است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :53
کل بازدید :93580
تعداد کل یاداشته ها : 54
103/2/6
10:43 ص

 

همدم سلطان

یادی از نیک طبع  کرمان

 

 

همچو جان بود از ارادت صاف صاف

در وفا محنت کش و خالی ز لاف

 

درطول سالهای عمربا برکتش تنها دو بار او را ازنزدیک دیدم و از گوهرافشانی های زبانی اش که بیشترحالت رمزی داشت استفاده ی معرفتی کردم و لذت معقول و معنوی بردم.نوبت اول که با جمعی از مشتاقان کویش به دیدار او شتافتیم صبح زود بود و هوای تهران نسبتا تازه و پاک. تازه از خارج برگشته بود و در یک اطاق بزرگ مشغول استراحت. نامش را نیک طبع می گفتند و لقب طریقتی اش را وفاعلی. ظواهر امر نشان می داد که زاده ی ایام سخت است و آبدیده کشاکش دهر و مرد سفر. زمانیکه از پیشینه ی تربیتی او پرسیدم در پاسخ گفتند که ایشان در نزد جناب دکترجواد نوربخش کرمانی(نورعلیشاه) مراحل تعلیم وتربیت را گذرانده وبه این مرتبه ی والای انسانی و الهی رسیده است و شاید یکی از بهترین تربیت یافتگان و همدمان او نیزبه حساب می آید. جوهری نیک و گوهر ی خالص دارد که قیمت و ارزشش را فقط  حضرت سلطان محبّت وبرهان مودّت دانسته و به همین خاطر از سنه های قبل تحت توجهات ربانی و سبحانی او درزمره مقرّبان درآمده است.آقای نیک طبع از آنجا که قامتی نسبتا بلند و تنی سالم و ورزیده ای داشت به نظر می آمد در دوران جوانی خویش بیش از هر چیز اهل ورزش بوده است. خصوصا که بعدها دانستم به ورزشهای باستانی و پهلوانی علاقه زایدالوصفی داشته و در عمل نیز طعم اخلاقی و جوانمردی آنها را با کمال عزت چشیده و آزموده است. شکی نیست از کسی که در آستانه هشتاد سالگی باشد و این قدر چابک و تیزبین و آن اندازه هم مورد توجه و بلکه همقدم و همدم حضرت استاد به آسانی نباید گذشت و حتی امیدوار به اینکه درنگاه اول بتوان به ابعاد عرفانی وجود او پی بُرد البته خیال خامیست. . هر چند سالها بعد ا ز رفیقی شنیدم که وجود مبارکشان در اثر بیماری و کهولت سن (نود سالگی) قدری افتاده و جسمش نحیف و ضعیف گشته است.

باری در همان جلسه ی اول که فرصت و رخصت دیدار افتاد او را مردی یافتم درنهایت خضوع و ارادت. اکسیر اعظمی که بدون آتش آن نه مس دل ذوب می شود و نه اکسیر استاد و پیر قابل تأثیراست.

طفیل هستی عشق اند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

سالی بعد و نوبتی دیگر که بنا بر دستور حضرت استاد و پیر جلیل القدرشان به شهر و دیارما قدم همّت و پای منّت گذاشته بودند به بهانه یک امر کوچک اما مهم به حضور همیشه سبزشان شرفیاب شدم و از نزدیک ایشان را زیارت کردم. حالتی عجیب داشت و نسبت به مرشد خود ارادتی قریب. دربند مال ومنال نبود و کثرت  آنرا مایه افتخار و مباهات نمی دید و بلکه آن را دراصل امتحانی می دانست ازجانب پروردگار. به اندک حقوق بازنشستگی خویش راضی بود و باقی امور را به فضل وکرم خداوند سپرده بود. به سهولت می شد فهمید که همه چیزش در او و با او و از او آغاز می شود و در او جریان می یابد  و عاقبت کارهم به او ختم می گردد. درمکانی آرام و قابل احترام که اتاقی هم ویژه ایشان بود و جنابش در آنجا به ظاهر تنها نشسته و درحال مراقبه ودرب و پرده هایش نیز بسته و آویزان می نمود. اهل رعایت قاعده های اخلاقی و متادِّب به آداب عرفانی بود و در مقام یک صوفی صاف دین با تمام وجود در خدمت اجتماع ودستگیری از دیگران دم و نفس می زد. اما اوقاتی هم که با خود و یا شخصی دیگر ساعت خلوت و طاقت جلوت داشت کسی را اجازه ورود نمی داد تا آن اشارات و افاضات کامل گردد و بپایان مطلوب برسد. یادم می آید در یک شب آسمانی و فراموش نشدنی که جلسه ای با حضورایشان و سایر هم مسلکان تشکیل شد شیخ المشایخ بزرگوارجناب نیک طبع بمناسبتی خاص لب به سخن و بلکه به شکوه گشود و از بی تفاوتی ها و از بی اخلاقی های افرادی گله کرد که تحت عناوین محبتی و عرفانی دست به کارهای خفیف می زنند و آبروی طریقت را در خانواده و جامعه نگه نمی دارند و به اسم معنویت نام و کام می گیرند و مواظب و مراقب اعمال فقری خود نیستند. در ادامه هم به فرمایشات مشفقانه و صادقانه اش این نکته ی اساسی را افزود که جمع حاضر و دیگر کسانی که در اقصاء نقاط جهان گرداگرد اینگونه مجالس می نشینند باید توجه داشته باشند که فقط اندکی از آنها به آن مقصد عالی و حقیقت خواهند رسید و البته ما می خواهیم که شما یکی از آنها باشید...

 

ای جان جان مست من، ای جَسته دوش از دست من

مشکن، ببین اشکست من، خیز ای سپهسالار من

ای جانِ خوش رفتار من، می پیچ پیش یار من

تا گویدت دلدار من: ای جان وای جاندار من

یادش گرامی باد

 

 

 


93/4/9::: 2:41 ع
نظر()
  
  

 

دل مسافر شد رسد بر قرب یار

زاد او تقوی ز روزه برقرار

 

دل مسافر

روزه پیش اهل معنی درسه قِسم

روزه ی روح ودل و آخر به جسم

صوم عام امساک باشد ازطعام 

ازشراب وازجماع شد والسلام

صوم خاصانْ جمع اعضا و قوا  

دائما" صائم بود دل دردعا

صوم خاص الخاص گفت الصّوم لی 

 تا   اَنا   اُجزی بِهِ    خلعت    بری

                                    (خادم)

بزرگی را پرسیدند: مسافردرسیرو سفری که آن را ازدل آغازکرده وبسوی حق  روان شده است به چه چیزهایی نیازمند می باشد؟ فرمود به چهارچیز:

1-علمی که اورا رهبری وسرپرستی کند.

2-ذکری که مونس اوباشد.

3-ورع وتقوایی که او را ازمعاصی بازدارد.

4-یقینی که اورا حمل کرده واستواردارد.

.                                                                                                 

 

روزه

 

« روزه تکلیفی است که مؤمنان وظیفه دارند در ماه مبارک رمضان آن را به منظور تقرّب به خدا با ترک خوردن و آشامیدن و مانند آن از طلوع فجر تا اذان مغرب در طول یک ماه کامل که گاه 29 روز و گاه 30 روز است، آن را به انجام رسانند.قرآن کریم خطاب به مؤمنان فرمود: یا ایّها الّذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الّذین من قبلکم لعلّکم تتقون؛(2/183) ای افرادی که ایمان آورده اید، روزه بر شما نوشته شده، همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بوده اند نوشته شده تا پرهیزکار شوید.

 

هدف روزه

 

1 انسان مسافر است و مسافر به زاد و توشه نیاز دارد. بهترین ره توشه سالکان مسیر معاد تقواست و تزوّدوا فانّ خیر الزاد التقوی؛(2/197) توشه برگیرید زیرا بهترین توشه تقوا است.برای رسیدن به تقوا گاه باید اندیشه را از راه تعلیل و تحلیل علمی و زمانی با تأیید انگیزه از راه دستورهای عملی تقویت کرد در آیه مورد نظر دستور عملی به روزه را عاملی برای پیدایش این ره توشه معنوی می کند که انسان روزه دار با روزه داری به تقوا می رسد.

2 روزه دارای ابعاد گوناگون و آثار فراوانی از نظر مادی و معنوی است، روزه هم در بعد اخلاقی آثاری دارد و هم از نظر اجتماعی و هم از نظر بهداشتی و روانی و تأمین صحت و سلامتی انسان.روزه از نظر اخلاقی روح انسان را تلطیف و اراده انسان را قوی و امیال و غرائز او را تعدیل می کند.

زیرا انسان روزه داراولاً با تحمّل گرسنگی و تشنگی و چشم پوشی از لذّت جنسی، روح خودش را تلطیف می کند و از این طریق زمام نفس سرکش را در اختیار داشته و بر هوس ها و شهوات خود مسلّط می گردد و با تسلّط بر آن قلب انسان از نور و صفا برخوردار می گردد.

و ثانیاً با ترک موقت خوردنی ها و نوشیدنی ها و لذایذ با امکان دسترسی به آن ها از طریق حلال، روحیه مقاومت را در خود تمرین می دهد تا در غیر ماه رمضان از حرام اجتناب کند و به عبارت دیگر: اراده خود را تقویت می کند تا به راحتی از هرچه که حرام است دوری گزیند.

و ثالثاً با اراده قوی، امیال خود را تعدیل می کند نه چون حیوانات که تنها تحت تأثیر غرائز عمل کند بلکه غرائز خود را در اختیار دارد که د رجایی که باید آن را اعمال کند، اعمال کند و در جایی که باید کنترل کند و اعمال نکند، اعمال نمی کند و بالأخره روزه انسان را از عالم حیوانات ترقّی داده و به عالم ملکوت و فرشتگان صعود می دهد.»برگرفته ازآثارحضرت آیت الله جوادی آملی

 


93/4/8::: 2:42 ص
نظر()
  
  

 

آباد سازی راه درون با احیای جان خویش

 

...این راه بیرون ازرونده نیست. یک وقت هست که می گوئیم این سالک عازم مکه یا عازم حرم الهی است. بالاخره یک سالکی هست و مسلک و طریقی که او سیر می کند.حالا طریق رفتن به آنجا هم یا دریایی است یا صحرایی و یا فضایی. اما راه جدای از رونده است و باید این فاصله را تا حرم طی کند.

درجریان سیروسلوک این چنین نیست که بیرون از رونده یک چیزی باشد به عنوان راه دریایی یا صحرایی یا فضایی. آن راه با رونده یکیست. او در درون خود سیر می کند .به این معنا که او از جهل علمی به علم می رسد. ازجهالت عملی به عقل عملی می رسد.ازتکّبُر به تواضع می رسد.ازحرص به قناعت می رسد.ازکینه و حسادت به صفا و وفا و مهر می رسد. همه ی اینها درفضای درون است. این در درون خود سیر می کند .آیات سوره مبارکه مائده عهده دار این قسمت است که می فرماید: "یا ایهاالذین آمنوا علیکم انفسکم."این علیکم اسم فعل است یعنی الزموا انفسکم.مواظب جانتان باشید .ازسرجایتون تکان نخورید.جای شما همان جانتان است. ازاینجا بیرون نروید. یک کسی ممکن است جانش را ول کند و برود بیرون و مشغول ساخت و ساز باشد.بعد وقتی برمی گردد سرجایش عندالموت دستش خالیه! اینجا را بساز. نه اینکه بروی جای دیگری را بسازی.اینجا را آباد بکن "علیکم انفسکم" یعنی تکون نخورید و گرنه گم می شوید .خوب اگریک پدرمهربانی به کودک بازیگوش بگوید سرجات وایستا.!یعنی اگررفتی جای دیگر،گم می شوی! اینها( اَنا وعلی ابواه هذه الامه) پدران مهربان وحکیم وعلیم مایند. به ما فرمودند سرجایتون باشید.

جای ما کجاست؟

 آدرس دادند فرمودند: جای شما جان شماست. همین جا باشید و بیرون نروید.پس بنابراین بیرون را نساز.بیرون را که ساختی باید با دست خالی وروی سیاه بروی . دراصل داری برای دیگری می سازی .درون را بساز.خوب ،اگراین چنین است راه می شود عین رونده .اگرکسی راه را ول کند و به سراغ دیگری برود،این نکته را در سوره ی مبارکه کهف فرمود: شما دارید خانه دیگری را رنگین می کنید. زمین چکاربه شما دارد! باغ چکاربه شما دارد! هرچه روی زمین است بدان که ازشما بیگانه است. "انّا جعلنا ما علی الارض زینة لها " آیه نفرموده لکم .شما دارید درواقع به خانه مردم زینت می دهید.عمری هفتاد یا هشتاد سال زحمت کشیدید رفتید به خانه ی مردم،و آنجا را رنگ آمیزی کردید! بنّایی کردید ،بازسازی کردید ونوسازی! اما خانه خودت را که تعمیر نکردی! "انا جعلنا ما علی الارض زینة لها" برفرض هم که انسان کرات آسمانی را مسخَّرخود کند و باصطلاح سپهری زندگی بکند چون "هوالذی فی السماء اله وفی الارض اله" آنجا هم حرف همین حرف است. آنجا فرمود:" انّا زیّنا السماء الدنیا بزینة الکواکب" یعنی این شمس و قمر زینت اوست نه زینت شما.آنجا هم که رفتید، حواستان باید جمع باشد. این چنین نیست که اگرکسی سوار سفینه های با سرنشین شد وبه کرات دیگررفت و آنجا را هم آباد کرد ،این به مفهوم آنستکه خودش را هم آباد کرد.نه!بالاخره بیگانه را آباد کرد. یک روزی هم می شود "اذا الشّمس کورت" بساط او هم برچیده می شود. این که به ما آدرس دادند سرجایتون باشید "علیکم انفسکم"

بنابراین، این صراط بیرون ازجان ما نیست؛ اگرعقیده است که درجان ماست. اگراخلاق است که درجان ماست. اگراحکام فقهی وحقوقی است که بازهم درجان ماست. دین هم که بیش ازاین چهاربخش نیست...

 

جام معرفت:

برگرفته ازسخنان حضرت آیت الله جوادی آملی     

 


  
  

 

علی نورسلام

 

بمناسبت میلاد با سعادت حضرت علی(ع)آن اسطوره مردانگی وتقوی ومروت

درظهورآمد علی، نورسلام

سایه رفت آری خدا گوید کلام

او ولی ازجان برَد وهم  و خیال

قلب سالم بیند آن روی  از کمال

 

«...سلام علیه ظهورمی کند. وقتی ولیِّ خدا به دنیا می آید خدا هم امضاء می کند و"سلام علیه"، خودش هم ادعا دارد "والسلام علیَّ " این اصل اول.

وقتی کتاب خدا وکلام خدا ظهورمی کند آن فرصت مغتنم هم با سلام الهی همراه است که نمودارکامل این جریان لیلة القدر است که "سلام هی حتی مطلع الفجر"؛زیرا هم آن کتاب سلامت ازنقص وعیب را به همراه دارد وهم این انسان کامل وولی.

هم آن کتاب نازل شده است تا انسان را ازنقص برهاند وبه کمال برساند وهم این گونه ازاولیای الهی(ع) ظهورکردند تا جامعه را ازنقص برهانند وبه کمال برسانند. واگرذات اقدس اله اسمای حسنای فراوانی دارد که بارزترین آنها سلام است و مؤمن است ومُهَیمِن.زاد روزولی خدا گستره ی همان سلامت الهی است وازاین فرصت باید بهره بُرد وخود را سالم کرد. واگرازاین زاد روزها سلامت را تأمین کردیم درآن میعاد وملاقات با قلب سالم به بارگاه خدای سبحان می رویم "اذ جاء ربه بقلب سلیم."»

برگرفته ازسخنان حضرت آیت الله جوادی آملی

 


  
  

 

بوی باران روی جان صبح وصال

نیست محسن جزدرالطاف خیال

از شهر دود و شلوغی وتنهایی گریخته بودم و با هزارزحمت شب هنگام در اتوبوسی که درحال حرکت ازتهران وساعتها بعد ازنزدیکی شهرمان نیزمی گذشت،جا گرفتم . درادامه ی راه طبق معمول ازفرط خستگی وبیزاری یک چشمم در خواب رها شده ونیمه ی دیگربر کف جاده ایستاده بود بدان امید که هرچه زودترتمام شود وبه مقصد اصلی برسد. درطی َّمسیرهرازگاهی هم بنا برعادت پیشین یکی ازچشم های آسوده را به ساعتم که مدتهاست در دستم نیست و روی صفحه ی روشن وخاموش یک گوشی موبایل آویخته ام می دوختم!گاهی اوقات نیزبناچارگوشم را به بگومگوهای نسبتا طولانی یکی ازمسافران با شاگرد راننده می سپردم که با صدای بلند وکلمات درشت مرتبا می گفت:آقا من! پول اضافی به کسی نداده ونمی دهم وازاین عمل غیرقانونی تان هم شکایت می کنم!!...شما بروبه اطلاع راننده هم این مطلب را برسان. وبعد هم برای اینکه دیگرمسافران نیمه بیدارونیمه خواب را بگمان خود متقاعد کند که موجودی اش ازاعتماد به خداوند گرفته تا افضال دولت کریمه کم نیست، همچنان به صورت شاگرد داد می زد که آقا والله ! این حرفها بخاطر پولش نیست?اصلا شماها عادت کرده اید به این گونه کارها! همیشه هم که به دنبال فرصتید تا مسافرا ن خسته وبی خبررا سرکیسه کنید وازآنها کرایه اضافی بگیرید...ودراین گیرودارچه بهانه ای بهتر از انداختن مسئله ی گرانی بنزین و گازوئیل وتعیین نرخ دروسط دعوا؟! دریغا که درآن اتوبوس شبرو از گرانی خیلی چیزها سخن رفت اما ازگرانی و ارزشمندی ساعات یک عمر و یک حس خوب وزیبا که گاهی هم شبیه به یک نفس عمیق و آرامش دهنده است کلامی به میان نیامد که نیامد! والبته اونیزمثل دیگران فراموش کرد که بگوید ازواقعیت امروازگرانی های سرسام آورانسان بودنمان.!

باری ازاین تعارفات دوستانه که بگذریم ...راستش را بخواهید من هم اگربه جای اوبودم ازپسش برنمی آمدم خصوصا که آن روزپاهایم زود خسته شده بودند ودرد را درناحیه زانو بیشتراحساس می کردم والبته فاصله صندلی که روی آن نشسته بودم وبا صندلی جلوکه احتمال جابجایی هم نمی رفت،مزید برعلت گشته بود.با این وجود، مانند گذشته ازاینکه ازپایتخت بسیارشلوغ وآلوده فرارکرده ودرمسیربازگشت به سوی وطن مألوف وخانه ی خویش بودم ،احساس خوبی به من دست داده بود.همین احساس روشنی وسبکی، چاشنی تحملم شد تا نیمچه خوابی که به میهمانی آمده بود برمن چیره گردد...

آن هنگام که شاگرد راننده ازآخرین چرت هوشیارونیمه هوشیاربیدارم کرد وگفت:آقا جا نمانید.درشهرشمائیم!وقت زیادی نگذشته بود.موقع پیاده شدن ازراننده ی اتوبوس تشکرنموده وبا خود دلی سوزاندم وگفتم:وای به حال مسافران دیگر!که تا رسیدن به شهرودیارشان باید با چشمان بازونیمه بازدرداخل ماشین به انتظارطلوع آفتاب نیزبنشینند.ناگفته نماند زمانیکه به حوالی شهرمان رسیدم واولین دم بهاری را به نزدیک صبح تنفس کردم حقیقتا بوی باران می داد وتازگی وطراوت ...بطوری که بی اختیاردم زدم وفریاد... هوا!هوا!هوا!...هوای تازه !هوای تازه !هوای تازه وخالی ازآلودگی آنقدرمطبوع وزیبا مشام جانم را نوازش می داد که بالاجبارراهم تا رسیدن به منزل به دونیمه ی متفاوت تقسیم شد...ازیک طرف پاهای خسته ای که حوصله ی تنگ شان مرا ازحس خوبی که برای قدم زدن واستنشاق هوای تازه ی شهردرمعنای جدید خود داشت، برحذرم می داشتند وازطرف دیگرسختی کاری که بالاخره باید انجام می شد وآن اینکه به زورپاهایم هم که شده می بایست هرچه زودترتلفن همراهم را ازجیب چپم درمی آوردم وسراغ یک تاکسی تلفنی را درآنجا می گرفتم!...درماشین که بودم حال خوبم زیادترازحد ممکن مرا به یاد درد پاهایم می انداخت ومدام برسرم غُرّمی زد وناله می نمود!چه باید می کردم؟ یا باید به سخنان هوایی وملال آورش گوش دوباره می دادم ویا اینکه ازتاکسی پیاده می شدم تا باردیگرقطره های باران رحمت دوست جامه ام را خیس کند ودرگلشن عشق وامید گلهای تازه تری برویاند.النهایه درهمان جا بود که با نوعی تمنا ومقداری دلداری دادن به خود وپاهایم ازماشین پیاده شدم واین دفعه دل به دریا زدم تا آشکارا مشاهده کنم آن سکوتی را که شب دراطراف شهرریخته بود وچراغ های محبت ومعرفتی که بیدارآن حس خوب ونیکومانده بودند تا بلکه باران سکوت را بهترنگاه کنند!!...دراثنای یکی ازاین نگاهها بود که یک لحظه به ذهنم خطورکرد که اگر!:که اگرخدای نکرده نخ سیگاری بگیرانم وبسوزانم بد نیست وکسی دراین فضا عیب برمن خرده نفس نمیگیرد چرا که هم هواخوب است وهم سکوت آنرا پرکرده است ...بحرخیابانها را وبوی بارانها را...ومن دراین فکروذکرها بودم که ناگهان دیدم به درب خانه ی دوست رسیده ام!...

 


93/2/18::: 11:59 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >